از مصراع بالا که به صورت ضرب المثل درآمده است در نشان دادن استعداد خارق العاده افراد که موجب بروز و ظهور امور و اعمالي شگفت انگيز و خارج از حدود متعارف و انتظار مي شود استفاده مي کنند. راجع به ترقيات و پيشرفتهاي شگرفي که زودتر از موعد مقرر تحقق پيدا مي کنند نيز به آن تمثيل مي جويند. ضرب المثل بالا متناسب با اهميت موضوع به صور و اشکال مختلفه گفته مي شود. گاهي گفته مي شود: اين طفل يکشبه ره دهساله ميرود و زماني دهساله را تا حد صد ساله افزايش مي دهند که طبعاً دور از ذهن و تصور خواهد بود.
پيداست عبارت بالا همان مصراع دوم از بيت چهارم غزل شيواي خواجه شيراز، حافظ شيرين سخن است؛ ولي چون واقعه شيرين و جالبي موجب سرودن اين غزل شده، مصراع مورد بحث را به صورت ضرب المثل درآورده است. آن واقعه به شرح زير است:
شاعر نامدار قرن هشتم هجري، لسان الغيب خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي (724-791 هجري) بر خلاف شيخ اجل سعدي شيرازي اهل سير و سفر نبود و به طوري که خود مي گويد:
نمي دهد اجازت مرا بسير و سفر نسيم خاک مصلي و آب رکن آباد
مع هذا صيت سخن حافظ چنان در اطراف و اکناف پيچيد که همه کس اشتياق زيارت و درک محضرش را داشت چنان که سلطان احمد جلاير پادشاه فاضل و ادب دوست ايلکانيان او را به بغداد دعوت کرد. محمود شاه دکني و سلطان غياث الدين بنگالي سعي و تلاش زيادي کردند که حضرتش به هندوستان سفر کند؛ زيرا براستي لطايف حکم و اسرار عرفاني و طرب انگيز اشعار و غزليات حافظ در آثار و اشعار هيچ يک از شاعران نامدار ايران ديده نمي شود. اشعار حافظ به گفته شادروان دکتر عبدالله رازي: «معجوني از زيبايي گفتار نظامي، لطف سخن سعدي، خلاصه افکار مولوي، طرز دلفريب سلمان ساوجي، روش خاص خواجوي کرماني است. و با اين همه يک چيز ديگري بر آن افزوده است که جز لطف غزل حافظ نام ديگر بر آن نتوان نهاد. پس نه عجب اگر شهرت کلامش حتي در زمان او تا سمرقند و تبريز و بغداد برسيد.»
در عص حافظ اگر چه سرزمين ايران معرض ترکتازي خوانخوار سفاکي چون امير تيمور گورکاني واقع شد و فروغ تابناک ادب و حکمت و عرفان به خاموشي مي گراييد ولي در شبه جزيره هند براي اين قند شيرين پارسي خواستاران و مشتاقان زيادي وجود داشت و مخصوصاً امرا و حکام هند مقدم شيرين سخنان پارس را گرامي ميداشتند.
در آن زمان بين ايران و هندوستان روابط تجاري و اقتصادي از طريق دريا و خشکي رونق فراوان داشت و بازرگانان ايراني مصنوعات و منتوحات ايران را با کالاهاي هندي مبادله مي کردند.
يکي از بازرگانان شيراز در سفري که به کشور بنگاله کرده بود، تحف و هداياي گران قيمتي به حضور سلطان غياث الدين بن اسکندر بنگالي معروف به اعظم شاه پادشاه بنگاله تقديم داشت و بدين وسيله مورد توجه واقع شد. شبي از شبهاي بهاري که اعظم شاه محفل انسي ترتيب داده بود، بازرگان موصوف را نيز به آن مجلس خواند. مهتاب شبي بود و قرص ماه دامن کشان انوار سيمين خود را بر روي باغ و چمن کاخ سلطاني مي گسترانيد. به قول مؤلف الفهرست در دستگاه طرب سلطان سه دختر طناز به اسامي مستعار سرو، گل و لاله خدمت مي کردند؛ که يکي مي نواخت، ديگري مي خواند، و سومي با رقص شورانگيزش دلهاي جمع را مسخر مي کرد. مادر اين سه دختر مرده شوي بود که او را به اصطلاح عربي متعارف غساله و دخترانش را هم قهراً دختران غساله و يا به قول ظرفا و شوخ طبعان هند ثلاثه غساله مي گفته اند.
توضيحاً بايد گفته شود، ثلاثه غساله در آن زمان اصطلاحي بود که در بزم طرب و ميگساري مصطلح و رايج بوده است، زيرا سابقاً معمول بود هنگامي که در جمع شراب مي نوشيدند، سه دور شراب از طرف ساقيان سيمين اندام داده مي شد که دور اول را دور لذت و دور دوم را دور تداوي و دور سوم را دور غساله مي گفته اند. البته اين گونه شرابخواريها معمولاً در فصل بهار و در آغوش طبيعت انجام مي گرفت.
باري چون آن بزم کاملاً گرم شد و سرو، گل و لاله به نغمه سرايي و دلربايي پرداختند، سلطان غياث الدين را وجد و نشاطي زايدالوصف دست داد و ساقي گلفام مجلس را مخاطب قرار داده در حال نشاط و سرمستي مرتجلاً چنين گفت: ساقي حديث سرو و گل و لاله مي رود و با سرودن اين مصراع که در آن صنعت ايهام به کار رفته و مرادش سه دختر غساله - ثلاثه غساله - بوده است که در آن مجلس بزم و طرب طنازي و هنرنمايي مي کردند؛ از ساقي جام شراب خواست. آنگاه هر چه تلاش کرد که با اين مصراع و مطلع زيبا غزلي بسازد توفيق نيافت. بنا به استدعا و پيشنهاد حاضران مجلس مصراع مزبور را به مسابقه گذاشت و به شاعران پارسي گوي مقيم بنگاله مدت يکماه مهلت داد که با اين مطلع به مناسبت آن مجلس غزل بسازند و سروده هر کس برنده شناخته شود به قول صاحب تاريخ بحيره، پنجاه خروار قماش به او داده خواهد شد.
بازرگان ايراني مورد بحث که در آن مجلس حضور داشت از پادشاه بنگاله خواهش کرد که مدت ضرب الاجل را تمديد نمايد تا خواجه شيراز هم در اين مسابقه ادبي شرکت کند. سلطان غياث الدين رأي بازرگان را پسنديد و مدت مسابقه را تا مراجعت مجدد بازرگان از ايران تمديد کرد.
بازرگان موصوف به سرعت امور تجاري خود را در بنگاله سر و صورت داده به جانب شيراز روان گرديد و ماوقع را به اطلاع حافظ رسانيد.
غزل سراي نامي شيراز پس از اطلاع و آگاهي از جريان مجلس و عشوه گريهاي سرو، گل و لاله که موجب نشاط خاطر سلطان غياث الدين شده بودند، غزل مشهور زير را ساخت و به همان بازرگان شيرازي داد تا طوطيان هند را شکر کن سازد:
سآاقـي حـديـث سرو و گـل و لاله مي رود ويـن بـحـث بـا ثـلاثـه غـسالـه مي رود
مي ده که نو عروس چمن حد حسن يافت کـار ايـن زمــان ز صنعت دلاله مي رود
شکـر کــن شـونـد هـمـه طـوطـيـان هــند زين قند پارسي که به بنگاله مي رود
طي زمان ببين و مکـان در سـلوک شـعـر "کين طفل يکشبه ره يکساله مي رود"
باد بـهـار مـي وزد از بـوسـتـان شــــــــاه وز ژاله بــاده در قــدح لالــه مــي رود
آن چشم جــاودانــه عـابــد فـريـب بـيـن کـش کـاروان سـحــر بـدنباله مي رود
خوي کرده مي خرامد و بر عارض سمن از شرم روي او عرق از ژالــه مي رود
ايـمن مشو ز عشوه دنيا که اين عـجــوز مـکاره مي نشيند و مـحـتاله مي رود
چون سامري مباش که زر ديد و از خري موسي بهشت و از پي گوساله مي رود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غياث الدين خاموش مشو که کار تو از ناله مي رود
به طوري که ملاحضه مي شود غالب ابيات غزل بالا مؤيد ريشه تاريخي آن در رابطه با مجلس سلطان غياث الدين پادشاه بنگاله است که به وسيله همان بازرگان به کشور بنگاله برده شد و طبيعي است که در مسابقه ادبي مورد بحث نيز برنده گرديده است.
۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر