کانون ایرانیان: قلعه الموت
کانون ایرانیان

۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

قلعه الموت

اين قلعه که معروفترين قلعه ايران به شمار می رود برفراز كوهي است كه اطراف آن را پرتگاه‌هاي عظيم و بريدگي‌هاي شگفت فرا گرفته است. اين كوه از نرمه گردن (ميان نرمه‌لات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا كرده است. صخره‌هاي پيرامون قلعه كه رنگ سرخ و خاكستري دارند، در جهت شمال شرقي به جنوب غربي كشيده شده‌اند. پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه دسترسي به آن، راه بسيار باريكي است كه در جانب شمال آن قرار دارد.



قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مي‌نامند. اين قلعه از دو بخش غربي و شرقي تشكيل شده است. هر بخش، به دو بخش: قلعه پايين و قلعه بالا تقسيم شده است كه در اصطلاح محلي، آنها را «جورقلا» و «پيازقلا» مي‌نامند. طول قلعه حدود يک صد و بيست متر و عرض آن در نقاط مختلف بين ده تا سی و پنج متر متغير است. ديوار شرقي قلعه بالا يا قلعه بزرگ كه از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، كم‌تر از ساير قسمت‌ها آسيب ديده است. طول آن حدود ده متر و ارتفاع آن بين چهار تا پنج متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقي كنده شده كه محل نگهباني بوده است. در جانب شرقي اين اتاق، ديواري به ارتفاع دو متر وجود دارد كه پي آن در سنگ كنده شده و پشت كار آن نيز از سنگ گچ بنا شده است و نماي آن از آخر مي‌باشد. در جانب شمال غربي قلعه بالا نيز دو اتاق در داخل سنگ كوه كنده‌اند. در اتاق اول، چاله آب كوچكي قرار دارد كه اگر آب آن را كاملاً تخليله بكنند، دوباره آبدار مي‌شود. احتمال مي‌دهند كه اين چاله با حوض جنوبي ارتباط داشته باشد. در پاي اين اتاق، ديوار شمالي قلعه به طول دوازده متر و پهناي يک متر قرار دارد كه از سطح قلعه پايين‌تر واقع شده است و پرتگاه مخوفي دارد. در جانب جنوب غربي اين قسمت قلعه، حوضي به طول هشت متر و عرض پنج متر در سنگ كنده‌اند كه هنوز هم بر اثر بارندگي‌هاي زمستان و بهار پر از آب مي‌شود. در كنج جنوب غربي اين حوض، درخت تاك كهن‌‌سالي كه هم‌چنان سبز و شاداب است، جلب توجه مي‌كند. اهالي محل معتقدند كه آن را «حسن صباح» كاشته است.





اين قسمت از قلعه، به احتمال زياد، همان محلي است كه حسن صباح مدت سی و پنج سال در آن اقامت داشته و پيروان خود را رهبري مي‌نموده است. در جانب شرقي قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانواده‌هاي آنها ساكن بوده‌اند در حال حاضر، آثار كمي از ديوار جنوبي اين قسمت باقي مانده است. در جانب شمال اين ديواره، ده آخور براي چارپايان، در داخل سنگ كوه‌كنده شده است. گذشته از آثار ديوار جنوبي، ديوار غربي اين قسمت به ارتفاع دو متر هم چنان پابرجاست؛ ولي از ديوار شرقي اثري ديده نمي‌شود. در اين سمت، سه آب انبار كوچك در دل سنگ كنده‌اند و چند اتاق نيز در سنگ ساخته شده كه در حال حاضر ويران شده‌اند. بين دو قسمت قلعه؛ يعني قلعه بالا و پايين، ميدانگاهي قرار دارد كه بر گرداگرد آن، ديواري محوطه قلعه را به دو قسمت تقسيم كرده است. در حال حاضر، در ميان ميدان آثار فراواني به صورت توده‌هاي سنگ وخاك مشاهده مي‌شود كه بي‌شك باقي مانده بناها و ساختمان‌هاي فراواني است كه در اين محل وجود داشته و ويران گشته‌اند. به‌طور كلي بايد گفت، قلعه‌الموت كه دو قلعه بالا و پايين را در بر مي‌گيرد، به صورت بناي سترگي بر فراز صخره‌اي سنگي بنا شده و ديوارهاي چهارگانه آن به تبعيت از شكل و وضع صخره‌ها ساخته شده‌اند؛ از اين رو عرض آن به‌خصوص در قسمت‌هاي مختلف فرق مي‌كند. از برج‌هاي قلعه، سه برج گوشه‌هاي شمالي و جنوبي و شرقي هم‌چنان برپاي‌اند و برج گوشه شرقي آن سالم‌تر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهاي ضلع شمال شرقي قرار دارد. مدخل راه منتهي به دروازه، از پاي برج شرقي است و چند متر پايين‌تر از آن واقع شده است. در اين محل، تونلي به موازات ضلع جنوب شرقي قلعه به طول شش متر و عرض دو متر و ارتفاع دو متر در دل‌سنگ‌هاي كوه كنده شده است. با گذشتن از اين تونل، برج جنوبي قلعه و ديوار جنوب غربي آن، كه روي شيب تخته سنگ ساخته شده است، نمايان مي‌گردد. اين ديوار بر دشت وسيع گازرخان كه در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوي كه دره الموت رود از آن ديده مي‌شود. راه ورود به قلعه با گذشتن از كنار برج شرقي و پاي ضلع جنوب شرقي، به طرف برج شمالي مي‌رود. از آنجا كه راه ورود آن در امتداد ديوار، ميان دو برج شمالي و شرقي، واقع شده است استحكامات اين قسمت، از ساير قسمت‌ها مفصل‌تر است و آثار برج‌هاي كوچك‌تري در فاصله دو برج مزبور ديده مي‌شود. ديوارهاي اطراف قلعه و برج‌ها، در همه جا، داراي يك ديوار پشت‌بندي است كه هشت متر ارتفاع دارد و به موازات ديوار اصلي بنا شده است و ضخامت آن به دو متر مي‌رسد. از آنجا كه در تمام طول سال، گروه زيادي در قلعه سكونت داشته و به آب بسيار نياز داشته‌اند؛ سازندگان قلعه با هنرمندي خاصي اقدام به ساخت آب انبارهايي كرده‌اند و به كمك آب‌روهايي كه در دل سنگ كنده‌اند، از فاصله دور، آب را بر اين آب انبارها سوار مي‌نموده‌اند.در پاي كوه‌الموت، در گوشه شمال شرقي، غار كوچكي كه از آب رو (مجرا)‌هاي قلعه بوده، ديده مي‌شود. آب قلعه از چشمه «كلدر» كه در دامنه كوه شمال قلعه قرار دارد، تأمين مي‌شده است. مصالح قسمت‌هاي مختلف قلعه، سنگ (از سنگ‌ كوه‌هاي اطراف)، ملات‌گچ، آجر، كاشي و تنپوشه سفالي است.



آجرهاي بنا كه مربع شكل و به ضلع بيست و يک سانتي‌متر و ضخامت پنج سانتي‌مترند، در روكار بنا به كار برده شده‌اند. در ساختمان ديوارها، براي نگهداري ديوارها و متصل كردن قسمت‌هاي جلو برج‌ها به قسمت‌هاي عقب، در داخل كار، كلاف‌هاي چوبي به‌طور افقي به كار برده‌اند. از جمله قطعات كوچك كاشي كه در ويرانه‌هاي قلعه به دست آمده، قطعه‌اي است به رنگ آبي آسماني با نقش صورت آدمي كه قسمتي از چشم و ابرو و بيني آن كاملاً واضح است. امروزه در دامنه جنوبي كوه هودكان كه در شمال كوه قلعه‌الموت واقع شده است، خرابه‌هاي بسياري ديده مي‌شود كه نشان مي‌دهد روزگاري بر جاي اين خرابه‌ها، ساختمان‌هاي بسياري وجود داشته است.



در حال حاضر، اهالي محل خرابه‌هاي اين محوطه را ديلمان‌ده، اغوزبن، خرازرو و زهيركلفي مي‌نامند. همچنين در سمت غرب قلعه، قبرستاني قديمي معروف به «اسبه كله چال» وجود دارد كه در بالاي تپه مجاور آن، بقاياي چند كوره آجرپزي نمايان است. در قله كوه هودكان نيز پيه‌سوزهاي سفالين كهن به دست آمده است. سال بناي قلعه‌الموت در كتاب نزهه‌القلوب حمدالله مستوفي، دويست و چهل و شش ه ـ .ق ذكر شده كه همزمان با خلافت المتوكل خليفه عباسي مي‌باشد.



از آنجا كه نام قلعه‌الموت و ساير قلعه‌هاي اسماعيليان با نام «حسن صباح»، پيشواي اين فرقه در ايران، ارتباط مستقيم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار كلياتي درباره چگونگي پيدايش فرقه اسماعيليه و آغاز فعاليت چشمگير آن به رهبري «حسن صباح» يادآوري گردد: اسماعيليه فرقه‌اي از مذهب شيعه است كه معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق(ع) (صد و چهل و هشت ه ـ.ق) حق پسر بزرگ او اسماعيل ابن جعفر (صد وچهل و سه ه ـ.ق) مي‌دانند و آن را هم به اسماعيل ختم مي‌كنند؛ مگر شعبه قرامطه از اين فرقه كه امامت را منتهي به پسر او محمدبن اسماعيل مي‌شمردند. فرقه اسماعيليه كه در قرن دوم هـ.ق تأسيس شد، در طي تاريخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهاي مختلف، به نام‌هاي گوناگون، مانند: فاطميان، باطنيان يا باطنيه، تعليميه، فداييان، حشيشيه، سبعيه يا هفت امامي، ملاحده، و حتي قرامطه مشهور شده است؛ هرچند قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلي از آنهاست. بقاياي فرقه اسماعيليه هنوز در ايران (خراسان و كرمان) و افغانستان (بدخشان و شمال جلال‌آباد) و تركستان و هند و سوريه (سلميه و طرسوس) و مشرق آفريقا وجود دارند.



اسماعيل ابن جعفر در واقع مؤسس فرقه اسماعيليه نيست و تأسيس و تبليغ اين فرقه را به شخصي موهوم و مجهول، مشهور به «قداح» نسبت داده‌اند. ظاهراً اسماعيليه بعد از وفات امام جعفر صادق(ع) و به هرحال، در حيات اسماعيل در باب امامت اسماعيل ابن‌جعفر اصرار كرده‌اند و به سبب اعتقاد به امامت اسماعيل، به نام اسماعيليه مشهور شده‌اند. اين فرقه شيعه، كه از آنها به نام «الاسماعيليه الخاصه» تعبير شده، ظاهراً در اوايل تأسيس خود؛ يعني در قرن دوم ه ـ .ق، در مبادي و اصول با فرقه‌هاي ديگر شيعه تفاوت چنداني نداشته‌اند؛ الا اين كه اقدام امام جعفر صادق(ع) را در عزل اسماعيل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمي‌شمردند و تغيير و بداء را هم در تعيين امام، روا نمي‌شناختند.



به هرحال، اسماعيليه در اوايل حال، چندان موقع و شهرت مهمي نداشتند، و ليكن بعدها و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ.ق به بعد، اين فرقه به تدريج صاحب مقالات (مقاله) خاصي شدند. يكي از اولاد اسماعيل، به نام محمدابن اسماعيل، معروف به محمد مكتوم، به حدود دماوند رفت و اعقاب او چندي در خراسان و قندهار به نشر دعوت خويش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر ديگر اسماعيل به نام علي، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبليغ دعوت اهتمام نمود. باري، اعقاب اسماعيل كه ائمه مستور بودند، از پايگاه‌هاي خويش داعيان به اطراف گسيل مي‌كردند و طريقه اسماعيليه را ترويج مي‌نمودند. در حدود سال دويست و نود و هفت ه ـ .ق عبيدالله ابن محمد نامي ملقب به مهدي، كه خود را از اولاد فاطمه زهرا و از اعقاب محمد بن اسماعيل بن‌ جعفر مي‌دانست، در شمال آفريقا به دعوي خلافت برخاست و به ترويج مبادي اسماعيليه پرداخت. اعقاب او نيز هم‌چنان در اين امر اهتمام تمام به جاي آوردند و دستگاه تبليغاتي مرتبي را براي جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمين خليفه مصر، به نام مستنصر، برضد خليفه قائم عباسي به تحريك پرداخت و به وسيله يكي از پيروان خويش، به نام ارسلان بساسيري، او را از بعداد براند- اما ظهور طغرل بيگ و ورود او به بغداد، خلافت عباسيان را نجات داد. معهذا، دعاة و مبلغان فاطميان در شهرهاي ايران و عراق به نشر و ترويج طريقه اسماعيليه اهتمام كردند. كار تبليغ چندان بالا گرفت كه در عهد سامانيان در ماوراءالنهر و خراسان نيز پيشرفت‌هايي نموده بودند و بعضي از اميران ساماني مانند ابوعلي سيمجور و اميرك طوسي به اين مذهب تمايل يافته بودند. در عهد غزنويان نيز- با وجود آنكه محمود غزنوي و پسرش مسعود غزنوي در دفع و تعقب اسماعيليان اهتمام داشتند و قتل تاهرتي، فرستاده خليفه فاطمي، به وسيله محمود و قتل حسنك وزير به دست مسعود نمونه آن است- افراد فرقه در بعضي شهرها به نشر دعوت اسماعيليه پرداختند.



در اصفهان، عبدالملك عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جديده» اسماعيليه‌ در ايران نيز رواج و انتشار تمام يافت. اسماعيليه ايران به اسماعيليه جديد يا شيعه نزاريه معروف‌اند و علت آن است كه خليفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزيد و بعد او را عزل كرد و پسر ديگرش مستعلي را امام كرد. بعد از مستنصر، بين نزار و مستعلي رقابت درگرفت و اسماعيليه عراق و ايران، برخلاف اسماعيليه شام و مصر و آفريقا، كه امامت مستعلي را قبول كردند، هم‌چنان به امامت نزار قائل شدند. بعد از كشته شدن نزار، شيعه او نواده‌اش را پنهاني به الموت بردند و پروردند و به وسيله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند و دولت خداوندان الموت يا كياهاي الموت را تشكيل دادند. فداييان آنها در خراسان و عراق وحشت و اضطراب سخت در ميان مسلمين به وجود آوردند و حتي يك بار سنجر را و يك دفعه صلاح‌الدين ايوبي و هم‌چنين يك بار امام فخر رازي را تهديد كردند و خليفه مسترشد و خواجه نظام‌الملك طوسي وزير و هم ظاهراً قزل‌ارسلان (اتابك آذربايجان) را به قتل رساندند و در جنگ‌هاي صليبي، بعضي از اميران مسيحي را هلاك كردند.



بعد از سقوط الموت به دست هلاكو خان در سال 654 ه ـ‌‌. ق با وجود تصريح جويني در تاريخ جهانگشاي به قلع و استيصال ركن‌الدين خورشاه و اولاد او- ائمه اسماعيليه جديد به طور مستتر و متواري در آذربايجان و عراق و فارس هم‌چنان فعاليت كردند. اين فرقه، تا ظهور آقاخان محلاتي، مطابق يكي از روايات خودشان هجده تن امام داشته است كه فهرست نام و تواريخ و سنين آنها در كتاب‌هاي اسماعيليه آمده است. اين ائمه تا عهد آقا خان مستور بوده‌اند و بين آنها و اتباع‌شان بيشتر رابطه مريدي و مرادي بوده است، و مع‌هذا از زحمت رقبا و مدعيان نيز آسوده نبوده‌اند. بعضي از مسلمين به سبب عداوت و نفرتي كه نسبت به اسماعيليه داشته‌اند، آنها را با زنديقان و خرم‌دينان و سپيدجامگان و سرخ‌علمان يكي شمرده‌اند و عده‌اي هم به جهت رضاي خلفاي عباسي، آنها را كافر و فاسق و اباحي و مجوسي و ثنوي خوانده‌اند و نه فقط علماي اهل سنت در طعن باطنيه اسماعيليه افراز، و در نسب فاطميان طغي كرده‌اند، بلكه شيعه نيز با وجود سكوت سيد رضي از طعن به آنها، غالباً در اين باب نسبت آنها را مجهول شناخته‌اند.



در هر حال، اسماعيليه در نزد عامه مسلمين منفور و مطعون بوده‌اند؛ در صورتي كه آن گونه كه از آثار و اخبار خودشان برمي‌آيد، دستگاه آنها لااقل بدان حد كه دشمنان‌شان تصوير كرده‌اند، زشت و منفور نبوده است. عقايد و آراء آنها، كه از آثار ناصرخسرو و ابويعقوب سجستاني و حميدالدين كرماني و ابو حاتم رازي و مؤيد شيرازي برمي‌آيد، حكايت از تمسك‌ آنها به محبت اهل بيت(ع) و توجه آنها به زهد و پارسايي دارد و مطالعه آثار آنها به خوبي نشان مي‌دهد كه برخلاف تهمت‌هاي عامه، اسماعيليه به هيچ وجه در باب توحيد و نبوت و قرآن، اهل ترديد و شك نبوده‌اند. در آثار اسماعيليه جديد، علي‌الخصوص در ايران و هند، نفوذ تصوف هم قابل ملاحظه است. درباره ضرورت شناخت امام و لزوم تبعيت محض از او نيز عقايد مخصوص دارند و خلفاي فاطمي را امام مي‌دانند و مراتب چهارگانه براي مدارج سير اهل باطن قائل‌اند، كه نزد فاطميان به ترتيب عبارت‌اند از: مستجيب، مأذون، داعي، حجت. بعد از مرتبه حجت، مقام امام است و سپس مقام اساسي و بعد از آن مقام ناطق است، كه جمعاً هفت درجه مي‌شود. اين مدارج و عناوين آنها در نزد نزاريه و پيروان حسن صباح، التبه با آنچه ذكر شد، تفاوت دارد.

0 نظرات:

ارسال یک نظر