شيخ نورالدين عبدالرحمن بن محمد کسرقي اسفرايني از عارفان اواخر قرن هفتم هجري است. وي از اصحاب شيخ احمد جوزفاني بود و بقول عبدالرحمن جامي «در تسليک طالبان و تربيت مريدان و کشف وقايع ايشان شأني داشته است» در روضات الجنان و جنات الجنان درباره شيخ نورالدين عبدالرحمن اسفرايني چنين آمده است:
«فضايل و کمالات وي را از اينجا قياس توان نمود که مثل شيخ علاءالدوله سمناني بزرگي دست همت در دامن ارادت و اطاعت او زده با آنکه در آن وقت ديگر اکابر از مشايخ بوده اند». امير اقبال سيستاني به نقل از شيخ علاءالدوله سمناني درباره شيخ نورالدين عبدالرحمن اسفرايني چنين آورده است: «روزي ملک شرف الدين پدر من رحمت الله عليه از من پرسيد که در اين زمانه از اولياي گرام مانده اند؟! گفتم: هستند. ابن عجيل است در يمن و شمس الدين ساوجي است در ششتر (شوشتر) و خواجه حاجي است در ابهر، و چند کس را که از مشايخ بر صراط مستقيم بودند برشمردم. گفت: چونست که اين همه هستند و تو ارادت به شيخ نورالدين عبدالرحمن (اسفرايني) آوردي و به اينها التفات نکردي؟! گفتم: مرا مقصودي بود که جز به ارشاد او راست نمي آيد. من ميخواستم که سلوک کنم و اين طريق بشناسم و در آن وقت در همه عالم استادي نبود و غير او. و مرا با آن کاري نبود که بزرگان که اند تا هر که را بزرگتر نشان دهد، بخدمت او روم. چه کسي را به آهنگري کاري باشد و بدکان زرگر رود، عقل بر وي بخندد.»
تولد شيخ عبدالرحمن اسفرايني را به سال 639 هجري و درگذشت او را بطور مختلف در سالهاي 695، 700 و 717 هجري ثبت کرده اند.
اين مکتوبي است که شيخ نورالدين عبدالرحمن اسفرايني به شيخ رکن الدين علاءالدوله سمناني عارف بزرگ در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري نوشته است:
«ديگر حج شرعي را اگر مانعي افتاد، حج حقيقي را نيفتد، انشاءالله. هر چند باطن اين ضعيف از حقايق حج حقيقي ممتلي بود و خواست که در شرح آن شروع کند، فرصت دست نداد و از اختلاط مردم ناجنس با آن نپرداخت. مع هذا طرفي از آن حقيقت بگويد:
همچنانکه تعالي و تقدس در عالم ظاهر حج شرعي را وضعي و موضعي، و هر جائي بنوعي وقفه و سکوني و حرکتي و دعايي و تسبيحي و تهليلي نهاده است. باز اي هر يک از آن در عالم باطن وضعي است: چون بذات عرق جان رسي، احرام کعبه وصال در دوش زن و قدم در ميقات عرفان عرفات نه. چون شمس روحانيت بمغرب هوي نزديک شد، از آنجا تعجيل کن و از طور نياز سنگ رحمت بردار و در شعار اسلام مشعرالحرام نزول کن. چون صبح ايمان از تتق افق مشرق بر غيب بردمد، متاع بازماندگي و رحل و مسکنت در بازار مناي محبت آر و سنگ رد بر روي عقبه مراد زن، و خون نفس بقرباني بر زمين مناي محبت ريز. اينجا سريست، نمي نويسم. بعد از جمرات و دفع شياطين هوي قدم در بطحاي مکه وجود نه، و از در مسجد حرم صدر در آي، بر کعبه دل سلام گوي، در محاذات حجر اسود نفس مستقيم شو و قصد طواف کعبه قلب کن.»
۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر