کانون ایرانیان: سلطان ولد
کانون ایرانیان

۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

سلطان ولد

بهاءالدين احمد، پسر مولانا جلاالدين بلخي (مولوي) معروف به سلطان ولد يا ابن عارف از عارفان اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري است.

سلطان ولد صاحب سجاده و خليفه پدر خود مولوي بود. علوم ظاهري و باطني را از وي اخذ کرد، از شمس الدين تبريزي که مرشد مولوي است و از پدر زن خود شيخ صلاح الدين فريدون زرکوب، و از شيخ حسام الدين چلبي حسن بن محمد که به ترتيب خليفه مولوي بودند، فوائد بسياري راجع به فنون طريقت تحصيل نمود تا در عرفان بمقام بلند رسيد. پدرش مي گفت که آمدن من در دنيا بجهت ظهور تو بود و اين سخنان اقوال من ميباشد و تو فعل من هستي. عبدالرحمن جامي درباره سلطان ولد چنين آورده است: «وي سيد برهان الدين محقق و شيخ شمس الدين تبريزي را خدمتهاي شايسته کرده و با شيخ صلاح الدين که پدر خاتون وي بود، ارادت تمام داشت و پانزده سال چلبي حسام الدين را قائم مقام و خليفه پدر خود مي داشت و به سالهاي بسيار کلام والد خود را به لسان فصيح و بيان فصيح تقرير مي کرد. وي را مثنوي است بر وزن حديقه حکيم سنائي بسي از معارف و اسرار در آنجا درج کرده است، بارها خدمت مولانا وي را خطاب کردي: «انت اشبه الناس بي خلقا خلقا» و عظيم دوستش داشتي، گويند که بقلم سطبر بر ديوار مدرسه خود نوشته بود که بهاءالدين ما نيکبخت است و خوش زيست و خوش ميرود و الله اعلم. و گويند که روزي وي را نوازش ميفرمود و مي گفت: بهاءالدين! آمدن من باين عالم جهت ظهور تو بود اين همان سخنان قول منست و تو فعل مني.

روزي خدمت مولانا را گفت به دمشق رو بطلب مولانا شمس الدين و چندين سيم و زر با خود ببر و در کفش آن سلطان ريز و کفش مبارکش را طرف روم بگردان. چون به دمشق رسي در صالحيه جائي است مشهور، يکسره به آنجا رو که وي را آنجا يابي که با فرنگي پسري صاحب جمال شطرنج مي بازد. چون وي برد زر مي ستاند و چون آن پسر مي برد سيلي ميخورد؛ زنهار که انکاري نياري که آن پسر هم از اين طايفه است. اما خود را نمي داند، ميخواهد که وي را به وي شناسا گرداند. چون سلطان ولد به جانب دمشق رفت، مولانا شمس الدين را هم آنجا که نشان داده بود يافت که با آن پسر شطرنج مي باخت. با جماعت همراهان پيش وي سر نهادند و رقتها کردند، آن فرنگي پسر چون آن بديد، بزرگي وي را دانست، از بي ادبيهاي خود خجل شد سر برهنه کرد و ايمان آورد و به انصاف بايستاد. خواست که هر چه دارد به يغما دهد، مولانا شمس الدين نگذاشت، فرمود که بفرنگستان باز گرد و عزيزان آن ديار را مشرف گردان و قطب آن جماعت باش.

بعد از آن سلطان ولد زر و سيمي که آورده بود در کفش مولانا شمس الدين ريخت و کفش ويرا بطرف روم گردانيد و از زبان خدمت مولانا و ساير مخلصان روم استدعا کرد وي قبول فرمود. اسبي که داشت پيش کشيد، مولانا شمس سوار شد و سلطان ولد پياده در رکاب وي روان گشت. مولانا شمس الدين فرمود که بهاءالدين سوار شو! سر بر زمين نهاد و گفت: شاه سوار، و بنده سوار، اين هرگز روا نباشد. از دمشق تا قونيه در رکاب وي پياده غاشيه بر دوش رفت. چون به قونيه رسيد، مولانا شمس الدين خدمتهاي سلطان ولد را با مولانا تقرير ميکرد و ميگفت که من وي را چنين گفتم و وي جوابم چنين ميداد و بشاشت بسياري نمود؛ پس گفت: مرا از موهبت حق تعالي دو چيزست سر و سر، سر را در راه مولانا به اخلاص فدا کردم و سر را به بهاءالدين ولد بخشيدم. اگر بهاءالدين را عمر نوح بودي و همه را در اين راه صرف کردي آنش ميسر نشدي که در اين سفر از من به وي رسيد، اميد است که از شما نيز نصيبها يابد.»

موافق آنچه در شرح حال شمس تبريزي گفته شد، عاقبت به زعم بعضي شمس بدست علاءالدين محمد پسر ديگر مولوي کشته شد.

سلطان ولد علاوه بر پايان ششم مثنوي ديواني مرتب و منظومه اي به طرز مثنوي پدرش دارد و کتاب ديگري نيز تأليف کرده بنام "ولدنامه" که مشتمل بر شرح حال پدر و جدش ميباشد. وي بعد از وفات حسام الدين حسن بن محمد (متوفي به سال 684 هجري) که از اکابر اصحاب جلال الدين رومي و خليفه و جانشين وي در تمامي فنون طريقت خليفه همين حسام الدين شد ودر سال 712 هجري در قونيه وفات يافت و در جوار پدرش مدفون گرديد. سلطان ولد ذوقي عارفانه و قريحه اي شاعرانه داشت و به لغت و شعر ترکي نيز آشنا بود بهمين جهت وي يکي از عوامل انتشار ادبيات ايران در ترکيه و از بانيان ادبيات عثماني ميباشد و مثنوي هاي رباب نامه و ولدنامه او مدتها سرمشق ايشان بوده است. تولد او در شهر لارنده در روز 25 ربيع الثاني سال 623 هجري و مرگش در قونيه در روز دهم رجب سال 712 هجري اتفاق افتاده است.

بهاءالدين سلطان ولد در نظم و نثر فارسي مهارت داشته و مجالس و تقريرات و مشافهات پدر را در کتابي به نام "فيه مافيه" جمع کرده است. و کتابي خود در تصوف نوشته که به نام "معارف سلطان ولد" مشهور است. دفتر هفتم مثنوي را به خطا به او نسبت ميدهند. از منظومه هاي او سه مثنوي در دست است. يکي به نام "رباب نامه" در دو مجلد و ديگري به نام "ولدنامه" که در سال 690 هجري به پايان رسانيده است. ديوان اشعار وي شامل سيزده هزار بيت که در آن ولد تخلص نموده در دست است.

0 نظرات:

ارسال یک نظر