شيخ ابوسعيد فضل الله بن ابي ابي الخير محمد بن احمد ميهني يا ميهنه اي(مهنه اي) از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري است، ولادت او در سال 357 هجري در شهرکي بنام ميهنه يا مهنه از توابع خراسان اتفاق افتاده است.
علوم مقدماتي را که صرف و نحو و لغت باشد، در همان شهر آموخته و چون انديشه فقه داشته به مرو رفته است. در مرو مدت پنج سال در حوزه درس امام ابوعبدالله حضري حاضر شده و پس از درگذشت وي، پيش امام ابوبکر قفال مروزي پنج سال ديگر فقه خوانده است. سپس از مرو قصد سرخس کرده، چون به سرخس رسيد؛ نزد امام ابو علي زاهر بن احمد که علم تفسير و حديث ميگفته رفته است و چون مدتي تفسير و اصول و اخبار رسول را فرا گرفته، اتفاق ملاقات او با لقامان سرخسي که از عاقلان مجانين بوده افتاده است. لقمان سرخسي او را در خانقاه (پير ابوالفضل محمد بن حسن سرخسي) برده و دست او بدست پير ابوالفضل داده است و اين پير ابوالفضل مريد (شيخ ابو نصر عبدالله بن علي سراج طوسي) بوده است. پير ابوالفضل مراقب شيخ ابوسعيد بوده و شرايط تهذيب اخلاق و رياضت به او را ياد داده است. شيخ ابوسعيد پس از اخذ طريقه تصوف به ديار اصلي خود (ميهنه) برگشت و هفت سال به رياضت پرداخت و سپس نزديک ابوالفضل محمد بن حسن سرخسي، آمده و به اشاره شيخ و پير خود به نيشابور رفت و در نيشابور از ابو عبدالرحمن محمد بن حسين بن محمد سلمي نيشابوري، صاحب طبقات الصوفيه خرقه ارشاد گرفت و به ميهنه برگشت و در آنجا خانقاهي بنا کرده و به تربيت مريد و رياضت پرداخته و پس از هفت سال با مرگ ابوالفضل سرخسي، به شهر آمل رفته و در آن شهر براي بار دوم از دست ابوالعباس احمد بن عبدالکريم قصاب آملي از خلفاي محمد بن عبدالله طبري، خرقه گرفته و يکسال در شهر آمل مقام کرده و باز به نيشابور بازگشته است. در اين سفرها بزرگان علمي و شرعي نيشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندي نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وي تسليم شدند.
ابوسعيد پس از يکسال اقامت در نيشابور به ميهنه مراجعت کرد و عاقبت در همانجا که چشم به دنياي ظاهر گشوده بود، در شب آدينه چهارم شعبان سال 440 هجري، وقت نماز خفتن جهان را بدرود گفت. و روح بزرگ خود را که همه در کار تربيت مردمان ميداشت تسليم خداي بزرگ کرد.
غير از گفتار منظوم عربي و فارسي، دو بيتي و رباعي، از گفتار و مأثورات و حکايات و حالات او، دو کتاب باقي مانده است: يکي (اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد) که محمد بن منور ميهني نواده اش آن را تأليف کرده است و ديگري، (حالات و سخنان شيخ ابوسعيد) که بطور احتمال مؤلف آن، کمال الدين محمد، پسر عموي پسر مؤلف اسرار التوحيد است. "هرمان اته" خاور شناس نامي آلماني درباره شيخ ابوسعيد ابوالخير چنين آورده است:
( وي نه تنها استاد ديرين شعر صوفيانه بشمار ميرود، بلکه صرف نظر از رودکي و معاصرينش، ميتوان او را از مبتکرين رباعي که زاييده طبع ايراني است دانست. ابتکار او در اين نوع شعر او دو لحاظ است: يکي آنکه وي اولين شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعي سرود. دوم آنکه رباعي را بر خلاف اسلاف خود نقشي از نو زد که آن نقش، جاودانه باقي ماند. يعي آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و اين نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگين عقيده به خدا در همه چيز بوده است. اولين بار در اشعار اوست که کنايات و اشارات عارفانه بکار رفته، تشبيهاتي از عشق زميني و جسماني در مورد عشق الهي ذکر شده و درين معني از ساقي بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حيران و جويان، ميگسار و مست، و پروانه دور شمع ناميده که خود را به آتش عشق مي افکند.
بديهي است در عقايد شاعرانه ابو سعيد مطالب مبهم و تاريک موجود است و تعيين خط مرز ميان عشق زميني و آسماني، بين مستي مي و مستي عشق الهي بسي دشوار است؛ ولي اين قضيه به استثناي معدودي از استادان نظير حافظ که به طريقه اول تمايل دارد و سنائي، عطار و جلاالدين رومي که به دومي متمايلند، در حق اغلب غزل سرايان و قصيده گويان متأخرتر هم صدق ميکند. در هر صورت از رباعيهاي ابوسعيد نور تصوف واقعي ميدرخشد مانند اعراض اعراض از علايق زميني و صرف نظر از لذات هر دو جهان، و استخفاف نسبت به رسوم ظاهري اديان و مذاهب، و تقديس مجاهدات آزادمردان راه خدا که در نظر آنان کعبه و بتخانه و خالق و خلق يکيست و عقيده به وحدت کلي و اعتقاد به اينکه اين مظاهر کثيره در عالم ازل با ذات حق يکي بوده اند و جدايي و کثرتي وجود نداشته است. بايد اين را هم گفت که ميان سروده هاي ابوسعيد گاهي احساسات عميق مؤثري مشهود است که نمونه کامل حکم و امثال و نغمه هاي شاعرانه است.)
ملاقات تاريخي ابوسعيد ابوالخير و ابوعلي سينا
در باب عقيده معروف صوفيان که علم مراتب دارد، نخست تجربه حسي يا آزمايش، دوم علم استدلالي يا دانستن، سوم شهود يا ديدن. حکايت ديدار ابو علي سينا که استاد منطق و حکمت بود و از طريقه مشاء که پايه اش به دليل عقلي است بحث مي کرد، با ابوسعيد ابوالخير که ذوق اشراق داشت و مي گفت علم بايد به مقام شهود رسد در کتاب اسرار التوحيد اينگونه آمده است:
( خواجه بوعلي با شيخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با يکديگر بودند و به خلوت سخن ميگفتند که کس ندانست و نيز به نزديک ايشان در نيامد مگر کسي که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلي برفت، شاگردان از خواجه بوعلي پرسيدند که شيخ را چگونه يافتي؟ گفت: هر چه من ميدانم او مي بيند، و متصوفه و مريدان شيخ چون به نزديک شيخ درآمدند، از شيخ سؤال کردند که اي شيخ، بوعلي را چون يافتي؟ گفت: هر چه ما بينيم او ميداند.)
۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر