كورش و كمبوجيه ايلام، ماد، لوديه، بابل، مصر، و چند ايالت شرقي ايران را در يك فدراسيون آزاد از شهربانيهاي مستقل و تابع يك نظام مالياتي نامنظم، جاي دادند و ادغام كردند (هردوت3/89؛ 3/29-120؛ 4/67-165، 05-200؛ بسنجيد با: DB 3.14, 3.56). آنان سخت متكي به مأموران غير پارسي و نهادهاي داير ايالتهاي فرمانبردار بودند، و همين امر، باور به خودگرداني كشورهاي تابعه را در ميان بزرگان ايران و گونهاي مليگرايي را در ميان ملتهاي مغلوب پرورش داده بود. اين تمايلات در 522 پ.م. منجر به نابساماني و شورش و فروپاشي فدراسيون هخامنشي گرديد. بدين سان، داريوش با وظيفهي فتح دوبارهي شهربانيها (satrapies) و جمع و ساماندهي آنها درون يك امپراتوري نيرومند رويارو شد. هنر نخستين سال پادشاهي داريوش، آفرينش حقيقي يك امپراتوري واقعي، براي نخستين بار بود: يك ساختار دولتي مبتني بر ارتش، طبقات اجتماعي معيني كه وفاداريشان به پادشاه بود و نه به برخي از نواحي جغرافيايي خاص، و فرّهي (charisma؛ يعني آگاهي و نيروي اخلاقي يك انسان) داريوش. وي بدين نكته پي برده بود كه يك امپراتوري زماني ميتواند رشد و پيشرفت كند كه داراي نيروي نظامي، اقتصاد و نظامهاي حقوقي درست و بيعيبي باشد، چنان كه از اين دعاي او بر ميآيد: «[باشد كه] اهورهمزدا اين كشور را از سپاه [دشمن]، قحطي و دروغ بپايد» (DPd 15-17). داريوش به محض آن كه قدرت را به دست گرفت، امپراتوري خويش را بر پايههايي استوار ساخت كه براي نزديك به دو سده ماندگار بود و حتا سازمان دولتهاي آينده را نيز، شامل امپراتوريهاي سلوكي و روم، تحت تأثير قرار داد.
داريوش - كه خود يك سرباز بلندپايه بود، "هم سواره و هم پياده" (DNb 31-45) - امپراتوري را به يك سپاه به راستي حرفهاي مجهز نمود. هخامنشيان پيشين بر سهميههاي نظامي منطقهاي، به ويژه سوارهسپاه، متكي بودند و ظاهراً بر حسب ضرورت سربازگيري ميكردند. داريوش اساساً به ايرانيان، شامل مادها، سكاها، بلخيها، و ديگر مردمان همتبار اطمينان و پشتگرمي داشت، اما بالاتر از همه به پارسيان: «اگر چنين ميانديشي "مرا از ديگري ترس مباد"، [پس] اين مردم پارس را بپاي» (Dpe 18-22). از آن پس تكيهگاه اصلي ارتش امپراتوري يك نيروي پيادهي ده هزار نفره از سربازان به دقت برگزيدهي پارسي، يعني جاويدانان بود، كه از امپراتوري تا واپسين روزهاي آن دفاع كرد (Curtius Rufus, 3.3.13).
داريوش بر حدود پنجاه ميليون نفر در بزرگترين امپراتوريي كه جهان به خود ديده بود، فرمانروايي ميكرد. اتباع (kara) او يا سرزمينهايشان (dahyu) چندين بار به ترتيبي مختلف در بيستون و تخت جمشيد فهرست، و نيز ترسيم شدهاند. اما صورت قطعي و نهايي آنها بر آرامگاه وي حجاري شده است. در برجستهنگاري آرامگاه او، داريوش و آتش شاهانه بر بالاي «تخت» شاهنشاهي، كه آن را سي پيكرهي همتراز، كه ملل امپراتوري را آن گونه كه در سنگنبشتهي ضميمهي آن تشريح شده (DNa 38-42) نمادپردازي ميكنند، ترسيم گرديده است. اين متن منزلت، آرمانها، و كارهاي بزرگ داريوش را منعكس ميكند. وي خود را در آن به عنوان «شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهاي داراي همه گونه مردمان، شاه در اين زمين دوركران، پسر ويشتاسپ، يك هخامنشي، يك پارسي، پسر پارسي، يك آريايي، داراي تبار آريايي» (DNa 8-15) معرفي مينمايد. پس از آن، "كشورهاي غير پارس" در فهرستي كه آشكارا مبتني بر ترتيبي جغرافيايي در نظر گرفته شده، يكايك بر شمرده ميشوند. به نوشتهي هردوت (3/89) داريوش "ملتهايي را كه همسايه بودند در يك ايالت به هم پيوست، اما گاهي از [پيوستن] مردمان نزديكتر چشم پوشي ميكرد و جاي آنان را به مردمان دورتر ميداد". به كار بستن اين طرح براي سرزمينهاي ثبت شده در گزارش برجستهنگاري نقش رستم، كه در آن ميتوان غير از پارس شش گروه از ملتها را تشخيص داد، تقسيم سنتي ايراني جهان را به شش ناحيه به ياد ميآورد (بسنجيد با افلاتون Leges, 3.695c، كه گزارش ميدهد قدرت [امپراتوري] در ميان هفت بزرگ پارسي تقسيم شده بود).
تقسيم هفتگانهي امپراتوري داريوش، كه طرح و تصور جغرافيايي وي را نمايان ميسازد، بدين شرح است:
1- ناحيهي مركزي، پارس (Parsa)، كه خراج نميپرداخت، هر چند برخي از بخشهاي آن اجناسي را [به مركز] ميفرستادند (هردوت3/97)، شايد براي دادن هزينهي پادگانها؛ 2- ناحيهي غربي شامل: ماد (Mada)، ايلام (Uja)؛ 3- فلات ايران شامل: پارت (Parthava)، هرات (Haraiva)، باختر (Baxtri)، سغد (Sugda)، خوارزم (Uvarazmiya)، و زرنگ (Zranka؛ بسنجيد با هردوت3/93، كه به نوشتهي وي اين سرزمينها خراج اندكي ميپرداختند)؛ 4- سرزمينهاي مرزي: رخج/ آرخوزيا (Harauvaiti)، ستگيديا (Thatagu)، پيشاور (Gandara)، سند (Hindu)، و سكاييهي شرقي (Saka)؛ 5- سرزمينهاي پست غربي: بابل (Babiru)، آشور (Athura)، عربيه (Arabaya)، و مصر (Mudraya)؛ 6- ناحيهي شمال غربي شامل: ارمنستان (Armina)، كاپادوكيه (Katpatuka)، لوديه (Sparda)، سكاهاي فراسوي دريا (Saka tyaiy paradraya)، تراكيه (Skudra)، يونانيان كلاهبر (Yauna takabara)؛ و 7- نواحي ساحلي جنوبي: ليبي (Putaya)، اتيوپي (Kusha)، مكران (Machiya)، و كاريه (Karka، يعني مهاجرنشين كاريهاي در خليج فارس).
مسؤوليت انتظام و هماهنگي ادارهي شاهنشاهي بر عهدهي "ديوان" بود، با ادارههايي مركزي در تخت جمشيد، شوش، و بابل. هر چند اين پايتختهاي امپراتوري مانند: بلخ، همدان، سارد، دسكوليون، و ممفيس نيز شعبههايي داشتند. سازمان ديوانسالاري (bureaucratic) در خاورميانه بسيار ريشهدار بود، اما داريوش اين نظام را مطابق نيازهاي يك امپراتوري متمركز اصلاح كرد. زبان آرامي به عنوان زبان مشترك، به ويژه در بازرگاني، حفظ گرديد و "آرامي شاهنشاهي" به زودي از هند تا يونيه گسترش يافت و آثاري ماندگار از سازمان هخامنشي را برجاي گذاشت و به ميراث نهاد.
زبانهاي ايلامي و بابلي، نوشته شده به خط ميخي، در غرب آسيا مورد استفاده بودند، و زبان مصري، نوشته شده به خط هيروگليف، در مصر متداول بود؛ با وجود اين، به نظر ميآيد كه داريوش در اوايل دوران پادشاهياش گروهي از دانشمندان را براي ابداع يك سامانهي (system) نوشتاري مخصوص به زبان پارسي، گمارده و به كار گرفته است؛ نتيجهي اين برنامه، ايجاد آن چه داريوش خط «آريايي» مينامد (يعني خط ميخي پارسي باستان؛ بسنجيد با DB 4.88-89) و سادهترين سامانهي خط ميخي كه آثاري روشن از طرح و ساخته شدن بر پايهي نشانههاي خط ميخي اورارتويي را در بردارد (M. Mayrhofer, "Uber die Verschriftung des Altpersischen," Historische Sprachforschung 102, 1989, p. 179) بود. هر چند اين خط صرفاً «تشريفاتي» بود و تنها براي نگارش سنگنبشتههاي رسمي استفاده ميشد، با وجود اين، خط مذكور در ساخت هويت اختصاصي و ممتاز امپراتوري پارسي سهيم بود.*
* This article is based on: A. Shapur Shahbazi, "Darus I the Great", Encyclopaedia Iranica, vol. VII/1, 1994
۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر