تقديم به سروران ارجمندم: سورنا گيلاني و بابايادگار
داريوش شاه ميگويد:
اين است مملكتي كه من دارم:
از سكاهاي فراسوي سغد تا اتيوپي،
از سند تا سارد،
- كه اهوره مزدا، بزرگترين خدايان، به من بخشيده است -
باشد كه اهوره مزدا مرا و خاندان مرا بپايد! (DPh 3-10)
"ناصر پورپيرار"، كه سرانجام از سوي نوچه و مريدش "ع. گلسرخي" به مقام پيامبري نايل گرديد، در يكي از وب-ياوههاي اخير خود كه به لطيفهاي تمام عيار ميماند، و از اين رو حيف است كه بيپاسخ بماند!، مينويسد كه:
تاريخ حكايتي خون بارتر از حوادث سالهاي تسط داريوش بر ايران و شرق ميانه به ياد ندارد و تمدن آدمي هولآورتر و خشنتر از كشتار ايرانيان در ماجراي پوريم ثبت نكرده است: عيد و روزي كه بنا بر صريح تورات، يهوديان با اجازهي داريوش و با تصميم و تداركات پيشين، اقوام ايراني ساكن اين سرزمين را قتل عام ميكنند. ماجراي اين كشتار بيحساب غيربشري، كه هستي چند هزارهي بوميان ايران را در خون و خرابي غوطهور كرد، عامل اصلي توقف تمدن و سبب توقف شرق ميانه و به ويژه انهدام كامل و مطلق پيشينه ي درخشان ايران كهن شناخته ميشود […] متن كتيبه بيستون سند بيخدشه مستقيم و مطمئني است كه ميگويد پس از سلطه داريوش بر ايران، ساكنان اين سرزمين، با همان امكانات اندك نظامي خود، حتي دمي او را آسوده نگذاردهاند و در يك اقدام هماهنگ "دفاعي" ناگزيرش كردهاند كه بي وقفه با شورشهاي سراسري و مكرر ساكنان كهن منطقه مقابله كند […] سراسر بيانيهي بيستون به وضوح معلوم ميكند كه داريوش، علي رغم توسل به حيوانيترين خشونتها، باز هم در آرام و مطيع كردن مردم ايران موفق نبوده است […] پاسخ خشن و حيواني داريوش به اين مقاومتهاي مداوم، كه در آن كتيبه به صورت بريدن گوش و دماغ، كندن چشم و بر دار كردن سرداران و سران اقوام توصيف ميشود، به خوبي معلوم ميكند كه رذالت داريوش در ساخت فضاي وحشت و عقوبت، جز به نفرت و ايستادگي عمومي ايرانيان نيافزوده است […] تورات و ديگر اسناد تاريخي مورد تاييد يهوديان، گواهي ميدهد كه سه قرن پيش از تسلط داريوش، و از پس حملهي آشوريان به اورشليم و نيز در پي تخريب اورشليم به وسيلهي بخت النصر، پنجاه سال پيش از ظهور داريوش، دستههاي بزرگي از يهوديان به ايران رانده و تبعيد شده اند. آنها در اين دوران دراز، مطابق خلق و خو و شيوه و سرشت و منش هميشگي خود، پيوسته مشغول شناسايي ويژگيها، نقاط قوت و ضعف و نيز شخصيتهاي كارآمد و كارساز، توانگران، قهرمانان، دلاوران، مديران، سازمان دهندگان و به طور كلي اشخاص و خانوادههايي بودهاند كه چهارچوب و اسكلت و زيربناي استقرار و دوام و بقاي اقوام بر دوش آنان قرار داشته است. چنان كه معلوم است يهوديان با شناسايي پيشين اين مهرههاي اصلي استقامت و استقرار بومي، پس از دريافت مجوز تجاوز و نسل كشي از سوي داريوش، با برچيدن و حذف اصليترين مهرههاي حيات هر قوم و تخريب زيربناي تمدن آنها، موجب نابودي و پراكندگي اقوام متعددي در سرزمين ايران شدهاند، چندان كه پس از ماجراي "پوريم"، از دهها ملت نامدار و صاحب اقتدار و توليدگر ايراني، جز كلنيهاي كوچك گريخته به بلنديها و جنگلها و اعماق صحاري، و جز صدها و هزاران تل و ويرانهي ناشكافتهاي كه هر يك شاهدي بر سقوط ناگهاني تمدن ايران كهن در زماني واحد است، نام و اثري به جاي مانده نمي بينيم و آثار آن تمدن و توليد و هنر و انديشمندي ديرين ايرانيان، تا ظهور اسلام، نامعين و مفقود است.
اينك و فقط از فحوا و بر اساس متن سه سنگ نگارهي به جاي مانده از داريوش، بر بدنهي ديوار جنوبي صفهي تخت جمشيد (DPe)، بر كتيبهاي در شوش (DSe)، و بر گورنبشتهي او در نقش رستم (DNa)، برميآيد كه به زمان تسلط داريوش بر ايران و بينالنهرين، پس از كودتاي مشهور او عليه فرزندان ضد يهود كورش، با نامهاي كمبوجيه و برديا، لااقل و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داريوش، اقوام و بومياني با اسامي زير در شرق ميانه حضور داشتهاند: اوژه، بابيروش، اثوره، اربايه، مودرايه، سپرده، مديها، كت پتوكه، پارثوا، زرنكه، هرايوا، واررني، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتيش، مكه، اوس كي هيا، اوتا، دهياو، اسه گرته، ادويندوش، كوشيا، كركا، مچيا، پوتايا، داريتي، اكئومچيا، رخج، مريه، باختريش و سكهها!
اسامي اين سي و دو ملت موجود در سنگ نبشتههاي داريوش، بزرگترين دليل حضور آنها در تاريخ و در شرق ميانه است. […] اما از پس داريوش و درستتر اين كه از پس ماجراي پوريم، تاريخ ديگر اثر و يادي از اين اقوام ارائه نميدهد، اسامي اين بوميان كهن ايران در هيچ صحنه و سندي تكرار نميشود، تمامي آنها را از عرصهي تاريخ حذف شده ميبينيم و به هيچ صورتي ذكري از اين مردم و قوم و سرزمينشان، بر زباني نميگذرد! […] سرنوشتي كه يهوديان با كمك بازوي نظامي و خشونتگر هخامنشيان دست پروردهي خويش، براي ايرانيان رقم زدهاند، از سرنوشتي كه مردم بين النهرين بدان دچار شدند، بسي انتقام جويانهتر و خون بارتر بوده است […] اينك ميتوان با اسناد و استنادهاي بسيار، مدعي شد كه يهوديان در هجوم كينه توزانهي خود به بوميان آرامش و استقلال طلب ايران، كه با تسلط وحشيان هخامنشي و راهبران يهودي آنها مخالف بودهاند، در ماجراي "پوريم" و با اجازه داريوش، در يك اقدام خبيثانه و كثيف نظامي از پيش طراحي شده، و در غافل گيري كامل، اقوام مسالمت جوي بسياري را از مسير تاريخ ايران و شرق ميانه روبيدهاند.
در پاسخ به اين ادعاها، كه جعل و نيرنگ مطلق، دروغي وقيح، و زادهي ذهني بيمار و خيالپرداز است، ميتوان گزيدهوار گفت:
1. نبردهاي داريوش، كه از آنها تنها در سنگنبشتهي بيستون ياد شده است، اقداماتي تهاجمي و تُركتازانه براي كشتار مردم غيرنظامي شهرها و روستاهاي امپراتوري نبودند تا آنها را بتوان - به شيوهي پورپيرار - طرحهاي از پيش انديشيده شده و توطئه آميز يهوديان براي جمعيتزدايي آسياي غربي (امپراتوري هخامنشي) دانست. بل كه اين نبردها صرفاً پدافندهايي براي مقابله با شورشهاي پراكنده و جداييخواهانهاي بود كه عليه دولت مركزي رخ داده بود. بديهي است كه هيچ حكومتي در هيچ زمان و مكاني، هيچ شورشي را برضد حاكميت خود بر نميتابد و حكومت داريوش نيز از اين قاعده مستثنا نبوده است. افزون بر اين، در هيچ كجاي سنگنبشتهي بيستون از سركوبي و كشتار مردم عادي شهرها و روستاها و غيرنظاميان سخني نرفته بل كه به صراحت، از نبرد نيروهاي پادشاهي با جنگجويان شورشي ياد شده است؛ مانند: "سپاه نيدينتو- بل را به سختي شكست دادم" (DB I.89)؛ "سپاهم، لشكر شورشي (فرورتيش) را به سختي شكست داد" (DB II.25-26)؛ "سپاهام لشكر شورشي (چيسن تخمه) را شكست داد" (DB II.87) و …
2. ناآراميهايي كه داريوش نخستين سال پادشاهي خود را صرف فرونشاندن آنها نمود (.Cuyler Young, pp. 58ff)، از اواخر دوران پادشاهي كمبوجيه رخ نموده (DB I.33-34) و حتا شورش فراده (Frada)، نيدينتو- بل (Nidintu-Bel)، و آسينه (Acina)، در زمان پادشاهي برديا آغاز گرديده بود (Vogelsang, pp. 199-202). بنابراين انگيزه و خاستگاه بسياري از اين شورشها ارتباطي با داريوش يكم و چند و چون پادشاهي وي نداشته است.
3. شورشهاي ياد شده در سنگنبشتهي بيستون، غالباً حركتهايي محدود، خُرد و غيرفراگير بودند. از بيست و سه ايالت امپراتوري پارس در زمان آغاز پادشاهي داريوش (DB I.14-17)، تنها 9 ايالت دچار شورش گرديده بود (DB IV.31-34). اين شورشها گاه حتا بيبهره از هر نوع پشتيباني و پشتوانهي مردمي بودند؛ چنان كه ايلاميان خود، "آسينه" و "مرتيه"، رهبران شورش در ايلام را بازداشت و تحويل داريوش نمودند (DB I.81-83; II.12-13). اين شورشها آن چنان بياهميت و ناچيز بودند كه در هيچ يك از منابع تاريخي انيراني (يوناني، لاتيني و…) روايت و گزارشي در اين باره نقل نشده است. هردوت تنها از شورش بابليها سخن ميگويد (3/159-150). ميتوان گمان برد كه داريوش در شرح شورشها، اندكي مبالغه كرده است.
4. اگر چنان كه پورپيرار مدعي است، داريوش بنا به طرح و توطئهي رهبران يهودي، كه با وجود شهرت و نفوذ و قدرت و پرشماري خود، بر هيچ سنگ و گِل و فلز و كاغذي نامي و يادي از آنان نرفته است!!، امپراتوري خود را از جمعيت بومي آن زدوده و به نسل كشي سراسري روي آورده است، پس بايد نتيجه گرفت كه او در حقيقت نه "پادشاه كشورهاي داراي همهي نژادها" (DNa 11-12)، بل كه فرمانرواي دشتها و بيايانهاي نامسكون عاري از جمعيت بوده و نيازهاي مالي و انساني خود را نه از مردم امپراتوري خويش، بل كه از ساكنان كرات ديگر تأمين ميكرده است! آيا چنين استنتاجي ممكن است؟
5. اين دروغي سخت وقيح است كه پس از داريوش يكم در هيچ متن و سندي نام و يادي از اقوام بومي ايران نرفته است. نه تنها داريوش يكم در سنگنبشتههايي متعدد، كه مربوط به برهههاي مختلف پادشاهي اوست، از اقوام امپراتوري خود به عنوان فرمانبرداران و خراجگزاران زينده و باشندهي خويش نام برده (DB I.14-17؛ DPe 10-18؛ DSe 21-30؛ DSm 6ff.؛ DNa 22-30؛ Kent, pp. 302ff.)، و از اين رو معلوم نيست كه وي در چه زماني اين اقوام گوناگون و پرشمار را محو و نابود كرده كه حتا در واپسين نبشتهي خويش (نقش رستم) نيز بدانان اشاره نموده است، بل كه جانشينان وي نيز در سنگنبشتههاي محدود بازمانده از خود، از اين اقوام نام برده، بل كه به مردماني كه اخيراً به تبعيت امپراتوري هخامنشي نيز درآمده بودند، اشاره كردهاند (XPh 16-28؛ A3P).
هردوت نيز در تاريخ خود (3/97-90؛ Cuyler Young, p. 88, table I) از حدود 69 قوم مختلف كه فرمانبردار و خراجگزار داريوش يكم بودند نام ميبرد (يونياييها، مگنزياييهاي آسيا، ائولياييها، كاريها، ليكيها، ميلياييها، پامفيلياييها، ميسياييها، ليديها، لاسونيها، كاباليها، وگنيها، هلسپونتيها، فيريگيها، تراكيهاي آسيايي، پافلاگونيها، مارياندينيها، سوريها، كليكيها، فنيقيها، فلستينيهاي سوريه، قبرسيها، مصريهاي، ليبياييها، سيرِنهها، بركهايها، ستگيديها، گندريها، داديكها، اپارياتها، كيسيها، بابليها، آشوريها، مادها، پاريكانها، اُرثوكوريبانتها، كاسپيها، پوسيكها، پانتيماثيها، داريتها، باكتريها، اگليها، پكتيكها، ارمنيها، اوكسيها، سگرتيها، زرنگيها، ثاماناييها، اوتيها، موكيها، جزيرهنشينان درياي عمان، سكاها، پارثها، خوارزميها، سغديها، آريها، پاريكانيها، اتيوپياييهاي آسيا، متينيها، ساسپيرها، آلاروديها، موسخيها، تيبارِنيها، مكرونيها، موسينوييها، مريها، هنديها، كلخيها، عربها)، و در جايي ديگر (7/95-61) از حدود 60 قوم مختلف كه در سپاه خشايارشا، در زمان لشكركشي وي به يونان حضور داشتند ياد ميكند (پارسها، مادها، كيسيها، آشوريها، باكتريها، سكاها، هنديها، آريها، پارثها، خوارزميها، سغديها، داديكها، كاسپيها، زرنگيها، پكتيها، اوتيها، موكيها، پاريكانها، عربها، اتيوپيهاي افريقايي، اتيوپيهاي شرقي، ليبياييها، پافلاگونيها، ليگيها، ماتينيها، ماراياندينيها، كاپادوكياييها، فريگيها، ارمنيها، ليديها، ميسيها، تراكيهاي آسيايي، كاباليها، كيليكيها، ميليها، موسخيها، تيبارنيها، مكرونيها، موسينوئكيها، مَريها، كولخيها، آلاروديها، ساسپيرها، جزيرهنشينان درياي عمان، سگرتيها، ليبيها، كاسپيرها، پاريكانها، عربها، فنيقيها، سوريهاي فلستين، مصريها، قبرسيها، پامفيليها، ليكيها، دوريها، يونياييها، ائوليها، هلسپونتيها). ديگر مورخ يوناني، "كورتيوس روفوس" در كتاب خود (Historiarum Alexandri III.2) از حدود 11 قوم كه در لشكر داريوش سوم در نبرد ايسوس شركت داشتند نام ميبرد (پارسها، مادها، باركانها، ارمنيها، هيركانيها، تپوريها، دربيكها، كاسپيها، باكتريها، سغديها، هنديها). اين اسناد معتبر، روشن و در دسترس، به آشكارا نشان ميدهند كه اقوام بومي ايران، در طول 230 سال پادشاهي هخامنشيان، پيوسته، فعال و پويا و كوشا و همواره در خدمت دولت مركزي بودهاند.
6. آثار برجسته و معتبري چون جغرافياي "بطلميوس" و "استرابو"، حاوي گفتارها و گزارشهاي بيشماري دربارهي اقوام بومي ايران و آسياي غربي است كه همچنان و بيوقفه، حيات اجتماعي و اقتصادي آنان، از عصر هخامنشيان تا دوران اين نويسندگان يوناني (سدهي يكم و دوم ميلادي)، ادامه داشته و پا بر جا بوده است.
7. ادعاي ضد يهود بودن كمبوجيه و برديا، و يهوديگرا بودن داريوش يكم، دروغ و نيرنگي مطلق است و در هيچ متن و سند ايراني يا انيراني گزارشي دربارهي مواضع و اقدامات ضد يهودي كمبوجيه و برديا، يا يهوديگرايانهي داريوش يافته نميشود.
8. داستان كشته شدن چندين هزار فرد ضديهودي به دست يهوديان، و افسانهي "پوريم"، آن گونه كه در كتاب "استر" بازگو شده (Esther IX.6, 15-16)، افسانهاي است كه در هيچ متن و سند ايراني و انيراني تأييد و گواهي نميشود و بديهي است اگر چنين كشتار عظيمي روي ميداد، دست كم ميبايست در يك سند تاريخي شرح و روايتي از آن يافته ميشد. افزون بر اين، در اسناد ايراني (به ويژه الواح ايلامي تخت جمشيد) و منابع انيراني (مانند هردوت، پلوتارك، كتزياس، و…) حتا نامهايي چون "هامان" و "مردخاي" به عنوان درباريان بلندپايهي هخامنشي، يا "وشتي" و "استر" به عنوان شهبانوان هخامنشي، و ديگر شخصيتهايي كه در داستان "استر" معرفي ميگردند، نيز يافته نميشوند. آشكار است كه تهي دستي كامل پورپيرار در اين زمينه، وي را به سوء استفادهاي اين چنيني از داستان تخيلي "استر" واداشته است. اينك مستدلاً نشان داده شده است كه داستان استر و مردخاي، به ويژه بر اساس بنمايههاي ديني و اسطورهاي بابلي (استر = ايشتر، مردخاي = مردوك) و در عصر سلوكيان/ اشكانيان نوشته شده و ارتباطي با رويدادهاي تاريخي عصر هخامنشي ندارد (ادي، ص183-177، 307). از سوي ديگر، در اين داستان، برخلاف ادعاي دروغين پورپيرار، هيچ نامي از داريوش نرفته بل كه از پادشاهي به نام "احشوروش" (Ahashwerosh) ياد گرديده كه ظاهراً ترانوشت عبري نام "خشايارشا" است. با وجود اين، متن يوناني كتاب استر، پادشاه مذكور را "اردشير" (Artaxerxes) ميخواند (McCullough, p. 634). احشوروش در كتاب دانيال (9/1)، «مادي» و پدر داريوش توصيف گرديده است. "ابن عبري" مورخ مسيحيِ ايراني (سدهي هفتم ق) روايت جالب توجهي را در اين باره ارائه ميكند و مينويسد (ص67): «گويند در زمان او (خشايارشا) داستان استر پاكدامن و مردخاي نيكوكار كه از مردم يهودا بودند اتفاق افتاد و اين قولي نااستوار است و گرنه كتاب "عزرا"، كه همهي وقايع يهود را در زمان اين پادشاه آورده، آن را ناگفته نميگذاشت و درست آن است كه اين واقعه در زمان اردشير مدبر رخ داده باشد». "يوزفوس فلاويوس"، مورخ يهودي سدهي يكم ميلادي نيز، داستان استر و مردخاي را در عصر اردشير قرار ميدهد و بازگو ميكند (Antiquities of the Jews XI.6.1-13).
با پيشرفت و توسعهي ياوهپردازيهاي بيشرمانه و بيخردانهي پورپيرار - كه سراسر تاريخ فرهنگ درخشان و اصيل ايراني را آماج توهين و تخريب خود قرار داده است - پريشاني و عصبيت نيز در نوشتارهاي او رو به افزايش نهاده، و به ويژه تناقضگوييهاي مكرر و پياپي، كه نمودار نارسايي فكري و نظري اوست، بي نياز به افشاگري منتقدان، موجبات رسوايي و انحطاط كامل او را فراهم ساخته است.
كتابنامه:
Cuyler Young, Jr., T., "The consolidation of empire and its limits of grows under Darius and Xerxes," in Cambridge Ancient History, vol. IV, 1988
Kent, R. G., "Old Persian Texts IV," in Journal of Near Eastern Studies, Vol. 2, No. 4, 1943
McCullough, W. S., "Ahasureus," in Encyclopaedia Iranica, vol. I, 1985
Vogelsang, W., "Medes, Scythians and Persians: The rise of Darius in a north-south perspective," in Iranica Antiqua 33, 1998
ابن عبري: «مختصر تاريخ الدول»، ترجمهي عبدالمحمد آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1377
ادي، سموييل: «آيين شهرياري در شرق»، ترجمهي فريدون بدرهاي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381
ــــــــــــــــــــــــــــ
۱۳۹۰ تیر ۷, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر