کانون ایرانیان: شگفتي‌هاي خسرو پرويز
کانون ایرانیان

۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

شگفتي‌هاي خسرو پرويز

گزارش مختصات و نفايسي كه نزد پرويز گرد آمد:
از آن‌ها يكي ايوان مدائن است كه به ايوان كسري مشهور است - ايواني كه در جهان مانند آن نيست و آن تاكنون بر جاي مانده است. كاخ‌هاي شگفت‌آور را به آن مانند كنند. در گزارش انوشيروان سخن از آن رفته است كه برخي اين ايوان را از او دانسته‌اند، ولي بيش‌تر مورخان بر آن‌اند كه پرويز آن را بنا كرده است.
ديگر از مختصات پرويز، تخت طاقديس است كه آن را اورنگي است از عاج و چوب ساج، و رويه‌ي كار و دستگيره و نرده‌هاي آن از طلا و نقره و درازي‌اش يك‌صد و هشتاد ارش و بلنداي آن پانزده ارش بود و نردبان‌هاش از بريده‌هاي چوب شيز و آبنوس طلاكوب بود و بر آن طاقي از طلا و لاجورد نهاده كه صورت فلك و ستارگان و برج‌هاي فلكي و اقليم‌هاي هفت‌گانه و پادشاهان و قرارگاه‌شان را در مجلس‌ها و ميدان‌هاي نبرد و شكارگاه‌ها بر آن نقش كرده بودند. و هم در آن افزاري بود كه ساعات روز را مي‌نمود. در تخت طاقديس، چهار نشستن‌گاه بود كه فرش‌هاي بافته از تافته و گوهرنشان از ياقوت و مرجان به اندازه‌ي هر يك گسترده بودند. هر يك از نشستن‌گاه‌ها مناسب بود با فصلي از سال و در آن تاج بزرگي بود كه شصت من طلاي ناب در آن به كار رفته بود و مرواريدهايي كه هر يك چون تخم گنجشكي بود، بر آن نشانده بودند و ياقوت‌هاي رماني، كه در تاريكي مي‌درخشيدند و چون شب دامن مي‌گسترد، روشنايي بامداد از آن‌ها سر مي‌زد و شاخه‌هاي زمرد كه با چشمان افعي‌ها هم‌چشمي داشت. تاج شاهي با زنجيري از طلا از ايوان آونگ (= آويخته) بود كه درازاي زنجير هفتاد ارش بود تا تاج با سر شاه نزديك گردد، ولي او را نيازارد و گران‌باري نكند.
و از آن جمله، دستگاه شطرنج درآميخته با ياقوت سرخ و شاخ زمرد و نيز دستگاه نرد ساخته شده از زبرجد و فيروزه، هم‌چنين طلاي مشت‌افشار كه براي پرويز از معدني در تبت استخراج شده بود و آن دويست مثقال طلايي بود كه چون موم نرم و چنان بود كه اگر آن را در مشت مي‌گرفتند و مي‌فشردند، طلا از لاي انگشتان بيرون مي‌زد و از اين رو شكل‌پذير بود و به صورت‌هاي گوناگون در‌ مي‌آمد، چنان كه مي‌خواستند و به حالت اول باز مي‌گشت.
و از آن جمله، گنج باد[آورد] بود و داستان آن اين است كه چون پرويز آگاهي يافت كه روميان بر موريق، شاه روم كه پدر همسر او بود، هجوم آوردند و او را كشتند و ديگري را به شاهي برداشتند، اين كار بر او گران آمد و خشمگين گشت و مرزبان معروف به شهربراز را با سپاهي گران به روم گسيل داشت تا از موريق خون‌خواهي كند و بر شاه جديد حمله برد. وي روانه شد و اسكندريه را در محاصره گرفت و لشكري نيز از پي محاصره‌ي قسطنطنيه فرستاد كه چشم و چراغ كشور روم و پاي‌تخت آن بود. شاه روم هراسان شد كه مبادا قسطنطنيه به دست آنان افتد. آماده‌ي فرار گشت. خزانه‌ها و گنجينه‌ها را در كشتي خود گذارد كه در آن چوبه‌ي داري بود كه نصرانيان گمان داشتند عيسا - كه بر او سلام باد - بر آن مصلوب شده است. چون به دريا رفتند، بادي تند وزيدن گرفت و كشتي‌ها را به سوي اسكندريه راند، چنان كه شهربراز بر آن‌ها دست يافت و آن همه را به چنگ آورد و نزد پرويز فرستاد. پرويز از آن شگفت‌زده و شادمان گشت و گفت: «ستايش خداوندي را كه ما را به فرشتگان خود ياري داد و بادها را ياري‌رسان ما بر ضد دشمنان ما كرد و ذخيره‌هاي شاهان روم و حاصل خزينه‌ها و نخبه‌ي گنجينه‌ها را به سوي ما روانه ساخت، به صورتي كه پيش‌‌بيني نمي‌شد». دستور داد كه آن همه را در خزينه‌ي جداگانه‌ي وي بنهند و نام آن را گنج باد نهاد كه به پارسي گنج بادآورد گويند.
و از آن جمله، گاو-گنج بود كه يكي از كشاورزان زمين خود را با دو گاوي كه داشت شخم مي‌كرد، خيش گاو آهن كه به پارسي غباز گويند، در چنگك قمقمه‌اي پر از طلا گرفت. كشاورز به سراي شاهي رفت و داستان را بازگفت. شاه به كندن آن زمين فرمان داد تا گنجينه را بازيابند. يك‌صد قمقمه‌ي پر از طلا و نقره و گوهرها از گنج‌هاي اسكندر كه بر همگي مهر اسكندر بود، يافتند. قمقمه‌ها به پيشگاه شاه برده شد. وي خداوند را از آن بابت سپاس گفت و از آن جمله، يك قمقمه را به كشاورز بخشيد و دستور داد تا آن گنج را در خزينه‌ي شاهي فرد كنند و نام را آن گنجِ گاو نهاد.
ديگر از ويژگي‌هاي پرويز، شيرين بود كه گلستان زيبايي و ماه‌پاره‌اي بود كه مانند آن در خوب‌رويي و برازندگي ديده نشده است.
و از جمله ويژگي‌هاي پرويز، اسب‌اش شبديز بود كه در خيل اسبان يكتا بود و در هوشياري و زيبايي، بي‌همتا. دو صفت آب و آتش را با هم داشت. چون چشم بد بر او كارگر آمد و سرنوشت او را فروگرفت و بمرد، هيچ كس جرأت آن نداشت كه آن خبر را به شاه رساند. آخورسالار بزرگ از باربد خواست تا در اعلام اين خبر ناگوار لطيفه‌اي به كار برد. [باربد] هنگامي كه در پيشگاه شاه ساز مي‌نواخت و نغمه مي‌سرود، اين گفته را در ميان نغمه‌هاي خود آورد كه: شبديز نمي‌كوشد، نمي‌چرد و نمي‌خوابد. پرويز گفت: پس در اين صورت، مرده است. گفت: شاه چنين فرموده‌اند. پرويز آشفته و درهم شد و از ميان دوازده هزار اسبي كه در اصطبل‌ها داشت، به جاي او اسبي نيافت كه جاي خالي او را پر كند. در چهار اسب گمان آن داشت كه مانند شبديز باشند، اما به گَرداش نمي‌رسيدند و جاي او را نمي‌گرفتند.
از جمله شگفتي‌هاي دربار پرويز، سرگس و باربد، دو خنياگر بودند كه هر دو مايه‌ي روشني چشم و نوازش گوش و غذاي روح او بودند كه در آن زمان سوم نداشتند. سرگس بر باربد سخن رشك مي‌برد كه چابك‌دست بود و مقامي والا داشت. تا آن كه يكي را فريفت تا به او زهر خورانيد و باربد از دست بشد. شاه سخت غمگين گشت. از سبب مرگ‌اش پرسيد. او را از ماجرا آگاه ساختند كه با زهرِ سرگس كشته شد. دستور داد كه سرگس را بكشند و گفت: گاه از تو به او و گاه از او به تو مي‌پرداختم و شادي دل را فراهم مي‌ساختم. اينك كه او را كشتي، بخشي از كامروايي مرا از ميان بردي و درخور كشته شدن هستي. گفت: اي شاه! اگر من بخشي از كام‌گاري تو را از ميان برده‌ام و تو نيز بخش ديگر را از ميان ببري، همه‌ي كام‌گاري خود را از دست داده‌اي. گفت: به خدا اين سخن كسي است كه اجل او هنوز نرسيده است. و از او درگذشت.
ديگر از عجايب دربار او، فيل سپيد بود كه از تمام خيل فيلان درشت‌اندام‌تر و دو ارش بلندتر از همه بود. پوست‌اش از سفيدي مي‌درخشيد و هيچ پيل يا ژنده‌پيلي ياراي پايداري با او را نداشت. چون سربند بر او مي‌گذاشتند و برگستوان بر او مي‌پوشيدند و با آينه‌هاي نقره‌گون زينت‌اش مي‌دادند و تنگ‌هاي زرين بر او مي‌بستند، جلوه‌اي زيبا و دل‌انگيز داشت و نگاه‌ها را به خود مي‌كشيد.
از جمله‌ي ديدني‌هاي دربار پرويز، درفش كاويان بود.*

* به روايت: ثعالبي نيشابوري (429-349 ق.)، "تاريخ ثعالبي"، ترجمه‌ي محمد فضائلي، نشر نقره، 1368، ص47-443

0 نظرات:

ارسال یک نظر