برديا (Bardiya) دومين پسر كورش و برادر تني كبوجيه بود. پس از درگذشت كورش كبير در اوت 539 پ.م. اين كبوجيه بود كه بر تخت فرمانروايي انشان/ پارس نشست و برديا همچون زمان پدرش، به فرمانداري ايالتهاي ماد و ارمنستان و كادوسان ادامه داد. برديا از نيروي جسماني و قدرت پهلواني بسياري برخوردار بود؛ چنان كه برخي روايات به قدرت بيرقيب وي در كشيدن كمانهاي سخت تصريح كردهاند [هردوت، ص 207]. حتا گفته ميشود كه برديا به لقب «تنو وزرك/ Tanu-vazraka» به معناي تنومند و بزرگ جثه موصوف بوده است كه اين امر نيز به قدرت پهلواني وي اشاره دارد [هينتز، ص 141] و البته نام برديا نيز به معناي «بلند قامت» است.
به هنگام لشكركشي كبوجيه به مصر و شمال افريقا، برديا نيز در كنار وي حضور داشت اما با بروز اختلافاتي ميان آنان، برديا به پارس بازگشت [هردوت، ص207]. در آن اوان بود كه اندك اندك در عرصهي امپراتوري، اعتراضات و نارضايتيهايي از سوي اقوام تابعه در واكنش به خراجهاي سنگين و مالياتهايي كه هزينههاي سنگين نبرد در جبهههاي افريقا تحميل كرده بود، پديد آمد. [كتيبهي بيستون، ستون يكم، بند 10؛ بريان، ص 258]. برديا با ديدن اوضاع رو به وخامت كشور و احساس نگراني از وقايع آينده، در 11 مارس 522 پ.م. در محل «پيشيياووادا / Paishiyāuvādā» (= پاسارگاد؟) مردم و لشكريان را به رويگرداني از پادشاهي كبوجيه فراخواند و اعلام داشت كه از اين پس بايد از وي فرمانبرداري كنند [بيستون، ستون يكم، بند 11؛ هردوت، ص221]. كبوجيه با آگاهي از موضوع، بيدرنگ از افريقا رهسپار پارس شد اما در ميانهي راه، در سوريه درگذشت [بيستون، ستون يكم، بند 11؛ هردوت، ص4 ـ 223]. پس از كبوجيه، از آن جا كه برديا اينك عملاً و قانوناً پادشاه مشروع امپراتوري به شمار ميآمد، با تشريفاتي رسمي، در 11 ژوييهي 522 پ.م. خود را جانشين شاه متوفا اعلام نمود [بيستون، همانجا؛ بريان، ص251].
برديا براي مقابله با ناآراميها و فرونشاندن اعتراضاتي كه در اواخر دوران پادشاهي كبوجيه پديد آمده بود، هوشمندانه، ايالتهاي امپراتوري را به مدت سه سال از پرداخت ماليات و خدمت نظام معاف نمود [هردوت، ص 224]. چنين بود كه پادشاهي برديا، با آرامش و بدون وجود هر گونه معارض و معترضي، ادامه يافت [بيستون، ستون يكم، بند 13]. اما از همان آغاز فرمانروايي برديا، گروهي از بزرگان پارسي، مخالفت و ناسازگاري خود را با پادشاه جديد به گونهاي ابراز داشتند. برديا كه خطر اين گروه مخالف را چندان جدي و اساسي ارزيابي نميكرد، صرف پس گرفتن هداياي مشروط شاهنشاهي را از ايشان به منظور تنبيه، كافي دانست [بيستون، ستون يكم، بند 14؛ بريان، ص7 ـ 256]. اما اين برخورد، مخالفان را به سوي يك كودتاي تمام عيار سوق داد. اين گروه كه شامل شش تن از بزرگان پارسي به نامهاي «اوتان/ Utāna»، «گئوبروو/ Gaubaruva»، «اردومنيش/ Ardumanish»، «بگبوخش/ Bagabuxsha»، ويدفرن/ Vidafarna» و «ويدارن/ Vidārna» بود، با پيوستن داريوش، به هفت تن رسيد [بيستون، ستون يكم، بند 68؛ هردوت، ص227]. داريوش كه به خانداني بزرگ و بلندپايه تعلق داشت، خود جداگانه در انديشهي كودتا بود و تداركات و نيروهاي جنگي لازم را فراهم ساخته بود [هردوت، ص8 ـ 227؛ بريان، ص277]. او پس از پيوستن به گروه، همراهاناش را وادار به تسريع و شتاب در عمليات كودتا كرد [هردوت، ص228]. سرانجام هفت كودتاگر نيروهاي رزمي خود را متحداً به ميدان آوردند و برديا را كه گويا براي ييلاق در ماد به سر ميبرد، در دژي به نام «سيكياووتي/ Sikayauvati» واقع در منطقهي «نيساي/ Nisaia» محاصره و در نهايت در 19 سپتامبر 522 پ.م. دستگير كرده و به قتل رساندند و وفاداراناش را سركوب ساختند [بيستون، ستون يكم، بند 13]. بدين ترتيب بود كه برديا، پادشاهي كه به اتباع خود سود و نيكي بسياري رسانده بود و در مرگ وي، مردم سراسر امپراتوري به سوك نشسته بودند [هردوت، ص224] پس از هفت ماه فرمانروايي و كوشش براي بهبود و آرامش بخشي به اوضاع حساس امپراتوري، سرنگون شد و تخت سلطنت وي به دست هفت كودتاگر پارسي افتاد.
اما داريوش كه يكي از اركان اصلي كودتا عليه برديا بود و سپس به مقام والاي شاهنشاهي امپراتوري هخامنشي دست يافت، به جهت توجيه كودتاي خويش و ياراناش و مشروع جلوه دادن قتل برديا ــ پادشاه قانوني كشور ــ و رد نسبت غاصبيت و شاهكشي، با تبليغاتي دامنهدار و گسترده، حقايق را پوشيده داشت و سرگذشت برديا را از گونه اي ديگر بازگو و توصيف كرد و آن را به صورت اعلاميهاي حكومتي، به سراسر اقوام و ايالات امپراتوري ابلاغ نمود [داندامايف، ص183 به بعد]. داريوش در كتيبهي بيستون و سپس، مورخان يوناني كه در كليات، پيرو همين اعلاميه هستند ولي در جزييات، آكنده از تناقض و اختلافاند، ماجرا را چنين بازگو ميكنند كه كبوجيه پيش از رهسپاري به مصر، برديا را به قتل رسانده بود و كسي از اين رويداد آگاهي نداشت. تا آن كه با بروز ناآرامي و آشوب در امپراتوري، مغي به نام «گئومات/ Gaumāta» (در كتاب هردوت: Smerdis) كه از ماجراي قتل برديا آگاه بود و چهرهاي شبيه به وي نيز داشت، در پارس شورش كرد و خود را برديا پسر كورش و برادر كبوجيه معرفي نمود و همهي مردم نيز بيدرنگ به او پيوستند تا آن كه كبوجيه در راه بازگشت از افريقا درگذشت و گئومات سلطنت را به دست گرفت. وي ميكوشيد با مخفي كردن خود و اعدام كساني كه قبلاً برديا را ميشناختند، بر كسي آشكار نشود كه او بردياي راستين نيست. سرانجام، هفت ماه پس از آغاز پادشاهي گئومات، داريوش و ياراناش بر وي چيره گشتند و به قتلاش رساندند [بيستون، ستون يكم، بند 13ـ 10؛ هردوت، ص 34 ـ 220].
اما وجود تناقضات و نكات خردناپذير بسيار در اين روايت، ساختگي بودن اين داستان را به خوبي آشكار ميسازد:
1) ممكن نيست شاهزادهي بزرگي چون برديا را كه حاكم چندين ايالت امپراتوري بوده، پنهاني و بيسروصدا به قتل رساند اما در طول چندين سال، كسي از ميان خانواده و درباريان و مردم، متوجه و جوياي غيبت شاهزاده نبوده باشد [داندامايف، ص4 ـ 173؛ بريان، ص 248]؟
2) اين كه گئومات از هر لحاظ شبيه و مانند برديا باشد و كسي در اين مدت متوجه هيچ گونه اختلافي نشود، ممكن نيست [داندامايف، ص5 ـ 174]. جالب آن كه هردوت ميگويد سمرديس (= گئومات) براي شناخته نشدن، خود را از نظرها پنهان داشته بود، اما با وجود اين، در ادامه، به رفت و آمد آزادانهي بزرگان [ص 233] و زنان پادشاه [ص 7ـ 226] به نزد وي تصريح ميكند [داندامايف، ص176]!
3) همهي منابع و روايتگران معترفاند كه پادشاهي گئومات از آغاز مورد تأييد و پذيرش مردم بوده و همگان آن را قانوني و مشروع و ترديدناپذير ميدانستهاند [داندامايف، ص219]. چنان كه داريوش تصريح ميكند به محض اعلام پادشاهي از سوي گئومات، همهي لشگريان و مردم پارس و ماد و ديگر ايالات به او پيوستند و روي آوردند [بيستون، ستون يكم، بند 11] و هردوت نيز ميگويد كه لشكريان پارسي يقين داشتند كه اين، برديا پسر كورش است كه خود را شاه خوانده است [ص 224]. با اين وصف، چگونه ميتوان تصور كرد كه پادشاهي فردي غاصب و متقلب و شياد بدين گستردگي و سرعت و بدون هيچ شك و شائبهاي مورد پذيرش همهي اقشار و اقوام امپراتوري واقع گرديده بود؟
4) برقراري آرامش و امنيت در زمان پادشاهي گئوماتاي فرضي، به گفتهي همهي روايتگران [داندامايف، ص190]، و در مقابل، بروز و پيدايش انبوه شورشها و آشوبها در سراسر امپراتوري، بلافاصله پس از كشته شدن گئومات به دست داريوش و ياراناش، به آشكارا نشانهي واكنش مردم در برابر قتل پادشاه مشروع و قانوني كشور (برديا) و اعتراض گستردهي ايشان عليه كودتا و شاهكشي داريوش و ياراناش بوده است.
5) هردوت ميگويد كه كبوجيه در هنگام بازگشت از مصر جهت سركوبي سمرديس، نزد بزرگان و لشكريان اعتراف كرده بود كه خود، فرمان قتل برديا را صادر كرده و آن كه به نام پسر كورش (برديا) در پارس ادعاي پادشاهي ميكند، مغي شياد و غاصب به نام سمرديس است [ص 4 ـ 222]. اما جالب اين جاست كه هيچ كدام از شنوندگان اين سخن را باور نميكنند بل كه همگان يقين دارند كه آن فرد، كسي جز برديا پسر كورش نيست [ص 224]. اساساً نكتهي كليدي در سراسر داستان گئومات اين است كه همهي منابع و راويان اعتراف ميكنند كه پادشاهي گئومات از ابتدا تا انتها از سوي همهي مردم مورد تأييد و پذيرش بوده و كسي شك نداشته كه فرمانرواي جديد، كسي نيست جز برديا فرزند كورش [داندامايف، ص177] و فقط داريوش و ياراناش بودهاند كه پادشاه را نه بردياي راستين، بل كه مغي شياد به نام گئومات ميپنداشته و معرفي ميكردهاند! جالب اين كه يكي از بزرگان پارسي به نام «پرخاسپس/ Prexaspes» كه به عنوان عامل كبوجيه براي قتل برديا معرفي شده بود [هردوت، ص207]، هيچ گاه زير بار چنين اتهامي نميرفت [هردوت، ص224] و بعدها، زماني كه در شرايط سخت رواني ناگزير به پذيرش چنان اتهامي شد، بلافاصله خودكشي كرد [هردوت، ص2 ـ 231]!
6) آشيل، قديميترين نويسندهي يوناني كه دربارهي هخامشيان مطلب نوشته و در عصر داريوش نيز ميزيسته و گويا هنوز متأثر از تبليغات سراسري دولت وي نبوده است، در نمايشنامهي خود به نام «پارسها»، گئوماتاي فرضي را با نام «مردوس/ Mardos» معرفي كرده و او را پادشاه مشروع پارسها دانسته كه به دست «ويدفرن» و ياراناش با نيرنگ به قتل رسيده است [بريان، ص259؛ داندامايف، ص80 ـ 179].
بنا بر مواردي كه گفته شد، آشكار است كه روايت داريوش در بيستون و در پي آن، گزارش مورخان يوناني از گئومات، يكسره ساختگي و دروغين بوده و در واقع، گئومات كسي جز برديا فرزند كورش و برادر تني كبوجيه نبوده است كه به جهت توجيه و پرده پوشي قتل وي، چنان داستاني دربارهي وي از سوي داريوش و ياراناش ساخته و فراهم شده بود تا وانمود شود پادشاهي كه به دست اين گروه كشته شده، نه برديا پسر كورش و شاه قانوني كشور، بل كه مغي شياد و متقلب بوده كه تخت سلطنت را غصب كرده و لذا قتل او كاملاً موجه و مشروع و بايسته بوده است!
متأسفانه تا حدود اوايل نيمهي دوم قرن بيستم، ابهت و عظمت شخصيت داريوش كبير مانع از آن شده بود كه پژوهشگران به دور از نگاهي احساسگرايانه، نسبت به داستان گئومات عميقاً شك و ترديد كنند و او را كودتاگر و شاهكش بنامند. اما اينك با ابزار بُرنده و خردپسند «نقد و سنجش»، ابعاد واقعي ماجرا به خوبي آشكار و حقايق پنهان شده برملا گرديده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ بريان، پير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمهي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ داندامايف، محمد: «ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي»، ترجمهي روحي ارباب، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373
ـ هينتز، والتر: «داريوش و پارسها»، ترجمهي عبدالرحمان صدريه، انتشارات اميركبير، 1380
ـ هردوت: «تاريخ هردوت»، ترجمهي علي وحيد مازندراني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350
به هنگام لشكركشي كبوجيه به مصر و شمال افريقا، برديا نيز در كنار وي حضور داشت اما با بروز اختلافاتي ميان آنان، برديا به پارس بازگشت [هردوت، ص207]. در آن اوان بود كه اندك اندك در عرصهي امپراتوري، اعتراضات و نارضايتيهايي از سوي اقوام تابعه در واكنش به خراجهاي سنگين و مالياتهايي كه هزينههاي سنگين نبرد در جبهههاي افريقا تحميل كرده بود، پديد آمد. [كتيبهي بيستون، ستون يكم، بند 10؛ بريان، ص 258]. برديا با ديدن اوضاع رو به وخامت كشور و احساس نگراني از وقايع آينده، در 11 مارس 522 پ.م. در محل «پيشيياووادا / Paishiyāuvādā» (= پاسارگاد؟) مردم و لشكريان را به رويگرداني از پادشاهي كبوجيه فراخواند و اعلام داشت كه از اين پس بايد از وي فرمانبرداري كنند [بيستون، ستون يكم، بند 11؛ هردوت، ص221]. كبوجيه با آگاهي از موضوع، بيدرنگ از افريقا رهسپار پارس شد اما در ميانهي راه، در سوريه درگذشت [بيستون، ستون يكم، بند 11؛ هردوت، ص4 ـ 223]. پس از كبوجيه، از آن جا كه برديا اينك عملاً و قانوناً پادشاه مشروع امپراتوري به شمار ميآمد، با تشريفاتي رسمي، در 11 ژوييهي 522 پ.م. خود را جانشين شاه متوفا اعلام نمود [بيستون، همانجا؛ بريان، ص251].
برديا براي مقابله با ناآراميها و فرونشاندن اعتراضاتي كه در اواخر دوران پادشاهي كبوجيه پديد آمده بود، هوشمندانه، ايالتهاي امپراتوري را به مدت سه سال از پرداخت ماليات و خدمت نظام معاف نمود [هردوت، ص 224]. چنين بود كه پادشاهي برديا، با آرامش و بدون وجود هر گونه معارض و معترضي، ادامه يافت [بيستون، ستون يكم، بند 13]. اما از همان آغاز فرمانروايي برديا، گروهي از بزرگان پارسي، مخالفت و ناسازگاري خود را با پادشاه جديد به گونهاي ابراز داشتند. برديا كه خطر اين گروه مخالف را چندان جدي و اساسي ارزيابي نميكرد، صرف پس گرفتن هداياي مشروط شاهنشاهي را از ايشان به منظور تنبيه، كافي دانست [بيستون، ستون يكم، بند 14؛ بريان، ص7 ـ 256]. اما اين برخورد، مخالفان را به سوي يك كودتاي تمام عيار سوق داد. اين گروه كه شامل شش تن از بزرگان پارسي به نامهاي «اوتان/ Utāna»، «گئوبروو/ Gaubaruva»، «اردومنيش/ Ardumanish»، «بگبوخش/ Bagabuxsha»، ويدفرن/ Vidafarna» و «ويدارن/ Vidārna» بود، با پيوستن داريوش، به هفت تن رسيد [بيستون، ستون يكم، بند 68؛ هردوت، ص227]. داريوش كه به خانداني بزرگ و بلندپايه تعلق داشت، خود جداگانه در انديشهي كودتا بود و تداركات و نيروهاي جنگي لازم را فراهم ساخته بود [هردوت، ص8 ـ 227؛ بريان، ص277]. او پس از پيوستن به گروه، همراهاناش را وادار به تسريع و شتاب در عمليات كودتا كرد [هردوت، ص228]. سرانجام هفت كودتاگر نيروهاي رزمي خود را متحداً به ميدان آوردند و برديا را كه گويا براي ييلاق در ماد به سر ميبرد، در دژي به نام «سيكياووتي/ Sikayauvati» واقع در منطقهي «نيساي/ Nisaia» محاصره و در نهايت در 19 سپتامبر 522 پ.م. دستگير كرده و به قتل رساندند و وفاداراناش را سركوب ساختند [بيستون، ستون يكم، بند 13]. بدين ترتيب بود كه برديا، پادشاهي كه به اتباع خود سود و نيكي بسياري رسانده بود و در مرگ وي، مردم سراسر امپراتوري به سوك نشسته بودند [هردوت، ص224] پس از هفت ماه فرمانروايي و كوشش براي بهبود و آرامش بخشي به اوضاع حساس امپراتوري، سرنگون شد و تخت سلطنت وي به دست هفت كودتاگر پارسي افتاد.
اما داريوش كه يكي از اركان اصلي كودتا عليه برديا بود و سپس به مقام والاي شاهنشاهي امپراتوري هخامنشي دست يافت، به جهت توجيه كودتاي خويش و ياراناش و مشروع جلوه دادن قتل برديا ــ پادشاه قانوني كشور ــ و رد نسبت غاصبيت و شاهكشي، با تبليغاتي دامنهدار و گسترده، حقايق را پوشيده داشت و سرگذشت برديا را از گونه اي ديگر بازگو و توصيف كرد و آن را به صورت اعلاميهاي حكومتي، به سراسر اقوام و ايالات امپراتوري ابلاغ نمود [داندامايف، ص183 به بعد]. داريوش در كتيبهي بيستون و سپس، مورخان يوناني كه در كليات، پيرو همين اعلاميه هستند ولي در جزييات، آكنده از تناقض و اختلافاند، ماجرا را چنين بازگو ميكنند كه كبوجيه پيش از رهسپاري به مصر، برديا را به قتل رسانده بود و كسي از اين رويداد آگاهي نداشت. تا آن كه با بروز ناآرامي و آشوب در امپراتوري، مغي به نام «گئومات/ Gaumāta» (در كتاب هردوت: Smerdis) كه از ماجراي قتل برديا آگاه بود و چهرهاي شبيه به وي نيز داشت، در پارس شورش كرد و خود را برديا پسر كورش و برادر كبوجيه معرفي نمود و همهي مردم نيز بيدرنگ به او پيوستند تا آن كه كبوجيه در راه بازگشت از افريقا درگذشت و گئومات سلطنت را به دست گرفت. وي ميكوشيد با مخفي كردن خود و اعدام كساني كه قبلاً برديا را ميشناختند، بر كسي آشكار نشود كه او بردياي راستين نيست. سرانجام، هفت ماه پس از آغاز پادشاهي گئومات، داريوش و ياراناش بر وي چيره گشتند و به قتلاش رساندند [بيستون، ستون يكم، بند 13ـ 10؛ هردوت، ص 34 ـ 220].
اما وجود تناقضات و نكات خردناپذير بسيار در اين روايت، ساختگي بودن اين داستان را به خوبي آشكار ميسازد:
1) ممكن نيست شاهزادهي بزرگي چون برديا را كه حاكم چندين ايالت امپراتوري بوده، پنهاني و بيسروصدا به قتل رساند اما در طول چندين سال، كسي از ميان خانواده و درباريان و مردم، متوجه و جوياي غيبت شاهزاده نبوده باشد [داندامايف، ص4 ـ 173؛ بريان، ص 248]؟
2) اين كه گئومات از هر لحاظ شبيه و مانند برديا باشد و كسي در اين مدت متوجه هيچ گونه اختلافي نشود، ممكن نيست [داندامايف، ص5 ـ 174]. جالب آن كه هردوت ميگويد سمرديس (= گئومات) براي شناخته نشدن، خود را از نظرها پنهان داشته بود، اما با وجود اين، در ادامه، به رفت و آمد آزادانهي بزرگان [ص 233] و زنان پادشاه [ص 7ـ 226] به نزد وي تصريح ميكند [داندامايف، ص176]!
3) همهي منابع و روايتگران معترفاند كه پادشاهي گئومات از آغاز مورد تأييد و پذيرش مردم بوده و همگان آن را قانوني و مشروع و ترديدناپذير ميدانستهاند [داندامايف، ص219]. چنان كه داريوش تصريح ميكند به محض اعلام پادشاهي از سوي گئومات، همهي لشگريان و مردم پارس و ماد و ديگر ايالات به او پيوستند و روي آوردند [بيستون، ستون يكم، بند 11] و هردوت نيز ميگويد كه لشكريان پارسي يقين داشتند كه اين، برديا پسر كورش است كه خود را شاه خوانده است [ص 224]. با اين وصف، چگونه ميتوان تصور كرد كه پادشاهي فردي غاصب و متقلب و شياد بدين گستردگي و سرعت و بدون هيچ شك و شائبهاي مورد پذيرش همهي اقشار و اقوام امپراتوري واقع گرديده بود؟
4) برقراري آرامش و امنيت در زمان پادشاهي گئوماتاي فرضي، به گفتهي همهي روايتگران [داندامايف، ص190]، و در مقابل، بروز و پيدايش انبوه شورشها و آشوبها در سراسر امپراتوري، بلافاصله پس از كشته شدن گئومات به دست داريوش و ياراناش، به آشكارا نشانهي واكنش مردم در برابر قتل پادشاه مشروع و قانوني كشور (برديا) و اعتراض گستردهي ايشان عليه كودتا و شاهكشي داريوش و ياراناش بوده است.
5) هردوت ميگويد كه كبوجيه در هنگام بازگشت از مصر جهت سركوبي سمرديس، نزد بزرگان و لشكريان اعتراف كرده بود كه خود، فرمان قتل برديا را صادر كرده و آن كه به نام پسر كورش (برديا) در پارس ادعاي پادشاهي ميكند، مغي شياد و غاصب به نام سمرديس است [ص 4 ـ 222]. اما جالب اين جاست كه هيچ كدام از شنوندگان اين سخن را باور نميكنند بل كه همگان يقين دارند كه آن فرد، كسي جز برديا پسر كورش نيست [ص 224]. اساساً نكتهي كليدي در سراسر داستان گئومات اين است كه همهي منابع و راويان اعتراف ميكنند كه پادشاهي گئومات از ابتدا تا انتها از سوي همهي مردم مورد تأييد و پذيرش بوده و كسي شك نداشته كه فرمانرواي جديد، كسي نيست جز برديا فرزند كورش [داندامايف، ص177] و فقط داريوش و ياراناش بودهاند كه پادشاه را نه بردياي راستين، بل كه مغي شياد به نام گئومات ميپنداشته و معرفي ميكردهاند! جالب اين كه يكي از بزرگان پارسي به نام «پرخاسپس/ Prexaspes» كه به عنوان عامل كبوجيه براي قتل برديا معرفي شده بود [هردوت، ص207]، هيچ گاه زير بار چنين اتهامي نميرفت [هردوت، ص224] و بعدها، زماني كه در شرايط سخت رواني ناگزير به پذيرش چنان اتهامي شد، بلافاصله خودكشي كرد [هردوت، ص2 ـ 231]!
6) آشيل، قديميترين نويسندهي يوناني كه دربارهي هخامشيان مطلب نوشته و در عصر داريوش نيز ميزيسته و گويا هنوز متأثر از تبليغات سراسري دولت وي نبوده است، در نمايشنامهي خود به نام «پارسها»، گئوماتاي فرضي را با نام «مردوس/ Mardos» معرفي كرده و او را پادشاه مشروع پارسها دانسته كه به دست «ويدفرن» و ياراناش با نيرنگ به قتل رسيده است [بريان، ص259؛ داندامايف، ص80 ـ 179].
بنا بر مواردي كه گفته شد، آشكار است كه روايت داريوش در بيستون و در پي آن، گزارش مورخان يوناني از گئومات، يكسره ساختگي و دروغين بوده و در واقع، گئومات كسي جز برديا فرزند كورش و برادر تني كبوجيه نبوده است كه به جهت توجيه و پرده پوشي قتل وي، چنان داستاني دربارهي وي از سوي داريوش و ياراناش ساخته و فراهم شده بود تا وانمود شود پادشاهي كه به دست اين گروه كشته شده، نه برديا پسر كورش و شاه قانوني كشور، بل كه مغي شياد و متقلب بوده كه تخت سلطنت را غصب كرده و لذا قتل او كاملاً موجه و مشروع و بايسته بوده است!
متأسفانه تا حدود اوايل نيمهي دوم قرن بيستم، ابهت و عظمت شخصيت داريوش كبير مانع از آن شده بود كه پژوهشگران به دور از نگاهي احساسگرايانه، نسبت به داستان گئومات عميقاً شك و ترديد كنند و او را كودتاگر و شاهكش بنامند. اما اينك با ابزار بُرنده و خردپسند «نقد و سنجش»، ابعاد واقعي ماجرا به خوبي آشكار و حقايق پنهان شده برملا گرديده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ بريان، پير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمهي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ داندامايف، محمد: «ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي»، ترجمهي روحي ارباب، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373
ـ هينتز، والتر: «داريوش و پارسها»، ترجمهي عبدالرحمان صدريه، انتشارات اميركبير، 1380
ـ هردوت: «تاريخ هردوت»، ترجمهي علي وحيد مازندراني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350
0 نظرات:
ارسال یک نظر