عـليقـلي خان سردار اسعـد چـهارمين فـرزند حـسيـنـقـلي خان ايلخاني است. او پس از کـشته شدن پـدرش، يکـسال در زندان ظل السلطان بسر برد و خانوادهً آنها تا زمان بـقـدرت رسيدن اتابک در انزوا بسر بردند. اما با بـقدرت رسيدن اتابک، باز ستاره ًاقـبال آنها درخـشيد و برادرش اسفـنديارخان سردار اسعـد اول، ايلخاني بخـتياري و خودش فـرماندهً سواران بـخـتياري در تـهـران شد. در قـتـل ناصرالدين شاه ماًمور نظم تـهـران گـرديد و در زمان مظفرالدين شاه نيز فرماندهً سواران بـختياري با لـقب سرتيـپـي باقي بود. در سال 1314 هـجري قـمري هـزار تومان مـقرري به پاس وفاداريش به دولت براي او تعـيـين گـرديد. مدتي نيز به عـنوان ايلخاني بخـتياري از جانب مظفرالدين شاه انـتخاب شد. اما در اين سمت با رقابت شديد برادرش نجـفـقـلي خان صمصام السلطنه که از او بزرگـتر و طبق پـيمان نامه هاي سران ايل، حق ايلخانيگـري از آن او بود، مواجه شد و کنار گـرفت. او بعـد از عـزل اتابک ديگـر به گارد سلطنـتي مراجعـه نکرد و بـيشتر اوقات خود را در بـختياري گـذرانيد. در سال 1318 هـجري قـمري به هـندوستان و مصر سفر کرد و به زيارت مکه نائـل گـرديد و سپس عازم پاريس شد. دوسال تمام در پايتخت ها و شهـرهاي مهـم اروپا زندگـي کرد و به عـضويت فرماسونري درآمد.
او در سال 1320 هـجري قـمري به تهـران آمد. در سال 1321 هـجري قـمري که اسفـنديار خان، برادر بزرگـش فوت کرد، راهـي بخـتياري شد و بـين برادران و عـموزاده هايش ( فرزندان حاج امامقـلي خان ) صلح و آشتي برقـرار کرد. در سال 1322 هـجري قـمري به پـيشنهاد عين الدوله از طرف مظفرالدين شاه لقب سردار اسعـد و نشان حمايل بوي داده شد و ماًمور نظم لرستان گـرديد.
پس از افـتـتاح مجـلس اول، در 18 شعـبان 1324 هـجري قـمري براي معـالجهً چـشم خود بارديگـر به اروپا رفت و در پاريس اقامت گـزيد و به مطالعـه و ترجـمهً کتب خارجي پـرداخت. پس از بمباران مجلس، در روز سه شنبه 24 جمادي الاول سال 1326 هـجري قـمري که تعـدادي از رجال و آزاديخواهان راهي زندان شدند او در پاريس بود.
سردار اسعـد در بـين خوانين بختياري، امتيازات ويژه اي داشت. در تاريخهاي بختياري که شرح اختلافات و درگيري هاي داخلي را نگـاشته اند، بـندرت از او در دسته بنديهاي خانوادگي ياد شده است. سردار اسعـد را مي توان محـور اتحاد در ايل دانست. سردار ظفر مي نويسد: " حاج عـليقلي خان هـيچوقت مايل به جنگ نبود، خاصه جنگ مابـين بني اعمام و برادران".
سردار اسعـد در امور سياسي نيز فردي توانا بود. او اين امتياز را با حـضور گـسترده اش در دستگـاه دولتي از زمان ناصرالدين شاه کسب کرده بود. سردار اسعـد در آثار مربوط به رجال معـاصر داراي سيماي مثـبت و روشني است. قـزويني او را داراي اخلاق حسنه دانسته است. عـلاقه به عـلم و دانش و مطالعـهً کتب داخلي و خارجي، بخصوص مطالعـه آثار مربوط به تاريخ، از ويژگـي هاي ديگر اوست؛ قزويني مي نويسد:
"من آن مرحوم را خوب مي شناسم و در تمام مدت اقامت او در پاريس هـفته اي دوسه مرتبه او را مي ديدم و غالبا صحبت ما از تاريخ بود؛ زيرا که او به تاريخ بسيار عـلاقه داشت ".
وي دراين باره اشاره به تاليف تاريخ بختياري بدستور او و ترجمه کتابهاي زيادي از زبانهاي خارجه به زبان فارسي دارد. از آن جـمله سفرنامهً شرلي تاورنيه و مجلات و کـتب آبي انگـليسي را مي توان نام برد. ملک زاده در اين باره مي نويسد:
"حاج عـليقلي خان سردار اسعـد که از خوانين روشنـفکر بختياري بود، دبستاني براي فرزندان ايل تاًسيس کرد و معـلميني از تهـران براي تدريس اجير نمود؛ و نظافت آن مدرسه را به شيخ علي ناظم که از مردان روشنفکر بود سپـرد ".
وي مي آفزايد، بدستور او تـعدادي از دانش آموزان اين مدرسه به خارج اعزام شدند. کسروي نيز او را مردي دانش دوست و آگاه دل ناميده است؛ و يحيي دولت آبادي نام او را جزء اولين مجلسي که از افراد علم دوست در رجب 1315 هـجري قـمري تـشکيل شده است، مي آورد. و احمد پـژوه وي را يکي از چهـار پـنج تن مبارز با وقوف به کار، آگـاه و صميمي مي داند.
بنا به تصريح ملک زاده، سردار اسعـد هـمکاري خود با مجامع آزاديخواهي را از سال 1322 هـجري قمري آغاز کرده است. در دوازدهـم ربيع الاول هـمين سال، جلسه اي از رجال آزاديخواه در باغ شخصي سليمان خان ميکـده و به رهـبري او برگـزار شد. ملک زاده اين مجمع را هـستهً اصلي انـقلاب مشروطيت ايران مي داند.
گرچه نام سردار اسعـد در ليست اصلي نيامده است، اما او مي نويسد:
"بطوري که نگارنده اين تاريخ از کساني که هـنوز زنده اند و در آن جـمع حضور داشته اند تحقـيق کرده ام، بحرالعـلوم کرماني، برادر شهـيد سعـيد مرحوم روحي و حاجي عـليقـلي خان سردار اسعـد بخـتياري و سليمان ميرزا هـم در آن جـلسه حضور داشتـند".
اما با اين وجود در طي سالهاي بعـد تا سال 1326 هـجري قـمري از او براي حـمايت از مشروطه حرکتي مشاهـده نگـرديده است، و يا نگـارنده به موردي دسترسي نيافـتم. قـبل از سال 1324 هـجري قمري که مبارزه ضد استکـباري مردم شکـل مي گرفت، سردار اسعـد مشغـول امورات ايل بخـتياري بوده و افزون طلبي هايي از او و برادرش سردار ظفر مشاهـده مي گردد، و چـنانکه گـفـته شد در سال 1324 هـجري قـمري عـازم اروپا مي شود.
سردار اسعـد هـمکاري خود با آزاديخواهان را پس از بمباران مجـلس شوراي ملي و در سال 1326 هـجري قـمري بطور آشکار، آغاز کرده است. در اين سال، با تـجـمع مشروطه خواهان و رجال مخالف محمدعـلي شاه در اروپا، سردار اسعـد نيز به جرگـه آنان پـيوست. اين افراد در سه شهـر متمرکز شده بودند.
يک دسته که از حـيث تعـداد زيادتر بودند و از حيث نام و آوازهً حـکومتي مشهـورتر، افرادي بودند که در پاريس جمع شده بودند. علاءالدوله ، سردار اسعـد، ظهـيرالسلطان، احتـشام السلطنه، مخـبرالسلطنه و امير اعـظم از آن جـمله بودند. اينها از گـروه اعـيان، وزراء، شاهـزادگـان و نمايندگان مجلس بودند، و افرادي از اين قبـيـل با آنها در تماس بودند، مانند مـحـمد خان قـزويني، دکتر اسماعيل خان مرزبان(امين الملک)، دکتر جليل خان ثـقـفي، دکتر عـبداللطيف گـيلاني و چـند تن ديگـر.
دسته دوم لندن را پايگـاه خود قرار داده بودند و کـميتهً ايران را به کمک عـده اي از انگـليس ها تاًسيس کرده بودند. تـقي زاده، ميرزا آقا تبريز(حسين زاده تبريزي) و سيد محـمد صادق طباطبايي از اين گـروه بودند و معـاضد السلطنه پـير نيا نيز ابـتـدا در جمع آنها بود.
دسته سوم کـساني بودند که در سويس مستـقر شدند. علي اکـبر دهـخدا، قاسم خان صوراسرافيل و معـاضد السلطنه پـيرنيا چـهـرهاي معـروف آنها بودند. هـتـل لاپـرري در شهـر ايوردن مرکز تجـمع آنهـا بود. اين گروه نظام نامهً ترکهـاي جوان را در اخـتيار داشتـند و بر اساس آن فعـاليت مي کردند.
اين سه گروه هـماهـنگي کاملي نداشتـند و ترکـيت سياسي آنها با هـم فرق مي کرد. اما در موقعـيت حساس سال 1326 هـجري قـمري با هـم متـحد شدند.
سردار اسعـد، در اين برهـه حساس از تاريخ ايران، در بـين اين مجامع، مهـره اي است که به لحاظ موقعـيت حساس و قـدرت جـنگي ايل بخـتياري، براي نجات کشور از استـبداد مـحـمد عليشاهي برگـزيده مي شود. زيرا به لحاظ عدم وجود نيروي نظامي سازماندهي شده، قدرت نيروئي ايلات تعـيـين کننده بود. پـاولويـچ مي نويسد:
"ايلها، يگـانه نيروي مسلح کشور محسوب مي شدند. به عـلت ضعـف شاه، نيروي مسلح ايلها براي نگـهـداري تاج سلطنتي بهـر قـيمتي مي بايست حـفظ شود ".
قـدرت ايل بـختياري در بين ايلات در اين زمان، تعـيـين کننده بود. بطوريکه شاه نيز براي نجات خود به آنهـا دل بسته بود و چـنانکه گـفته شد، عـين الدوله براي غـلبه بر تـبريز، هـزار سوار بـختياري درخواست کرده، و خود خوانين نيز براين قـدرت واقـف بودند و حـتي آنـهايي که در رکـاب شاه بودند نيز گـاهـي وسوسه مي شدند که به مشروطه خواهان بـپـوندند و نام نيکي از خود بر جاي بگـذارند. شاه نيز از پـيوستن آنها به انـقـلابـيون وحـشت داشت.
اما در حاليکه ملت در فشار استبداد بود، استـفاده از بخـتياريها خود راه چاره اي بود که مي بايست تجربه شود. بنابراين با اصرار افرادي چـون معـاضدالسلطنه پـيرنيا و مخـبرالسلطنه، سردار اسعـد نـقش اصلي را به عـهـده گـرفت. در اين باره قـزويني مي نويسد که معاضدالسلطنه پـيرنيا، از وکـلاي دوره اول مجـلس شوراي ملي به پاريس آمده بود تا سردار اسعـد را بسيج کند، اما سردار اسعـد تحـرک واقعي از خود نشان نمي داد. در هـمين هـنگـام دکتر لطيف گـيلاني با حالت عصبانيت به سردار اسعـد مي گويد:
"تو چـطور راضي مي شوي که در اينجا در پاريس مشغـول گـردش و تـفريح باشي و محـمد علي ميرزا ...ايرانيان را در تهـران شکم پاره کـند و طناب بـيندازد و مردم را توي چاه زنده دفن کند. هـيچ خـجالت نمي کشي... ".
ملک زاده مي نويسد:
"ايرانيان مهـاجر مقـيم اروپا سردار اسعـد را تـشويق به رفـتن ايران و قيام بر عليه محمدعليشاه نمودند. وقتي چـند نفر از آنها منجمله شکرالله خان معـتمد خاقان که بعـداً لقـب قوام الدوله يافت، به اتـفاق سردار اسعـد به ايران مراجعـت و به اصفهان رفت و در سفر جـنگي از اصفهان به تهـران با او هـمراه بود ".
مخـبرالسلطنه هـدايت که در اين موقع در اروپا بوده است، مي نويسد:
"شاخص ميان ايرانيان، عـليقـلي خان سردار اسعـد است. گاهي به منزل او مي روم....غالباً اشخاص سر سفره او حاضر ميشوند. عـصر به کافه دولاپه، جـنب اپـرا مي رود، باز جـمعي دور او را گـرفته اند ".
مخـبرالسلطنه سپس مي نويسد که از او خواسته است تا به ايران رفته، رهـبري نهضت را به عـهده بگـيرد. امان او گـله مي کند که تـنها است، مخـبرالسلطنه مي گويد، کار را يکـنفر مي کند.
اين تـشويق هاي ايرانيان باعـث حرکت سردار اسعـد مي شود. البته اقدام موفـقيت آميز بخـتياريها در فـتح اصفهان نيز به او اميدواري بيشتري داده است. اما سخن سايکس که مي نويسد:"عـمليات صمصام وي را مجبور به ورود در کار نموده"، را نمي توان تماماً صحيح دانست. زيرا چـنانچه تشريح شد، او قـبلا به بخـتياري سفر کرده و هـماهـنگي هايي با حاج آقا نورالله نجـفي انجام داد.
بهـرحال سردار اسعـد با فـتح شدن اصـفهان با عـزمي محـکمتر، راهـي ايران شد و تا قـبل از رسيدن به ايران نيز با ارسال پـيامها و نماينده، کـنترل حـرکت را بدست گـرفت. او در 15 ربـيع الثاني 1327 هـجري قـمري ( 6 مه 1909 ميلادي ) وارد ايران شد. ابـتدا با شيخ خزعـل، شيخ قـدرتمند اعـراب " بني کعـب " خوزستان ملاقات کرد و با او متحد شد. سپس وارد بخـتياري شد. متعاقب آن با خوانين قـشقايي سوگـند نامه اي را امضا کرد. هـم پـيمان شدن با خوانين و شيوخ، بسيار حياتي بود. زيرا او براي حـرکت به سمت تـهـران، مي بايستي از پشت سر مطمئن باشد. بخصوص اينکه خوانين قـشقايي و بخـتياري با هـم رقابت ديرينه داشتـند، و شيخ خـزعـل نيز ضمن رقابت با خوانين بختياري، با محـمد عليشاه راه مسالمت آميزي را در پـيش گـرفته بود.
لازم به گـفتن است، زمينهً اتحاد بـين خوانين بختياري و شيخ خزعـل از يک سال قـبل، فراهـم آمده بود. در ماه صفر سال 1326 هجـري قـمري بين شيخ خزعـل و خوانين بختياري پـيمان نامه اي برقرار شده بود. از طرف تمام خوانين بخـتياري، غـلامحسين خان سردار محتـشم و خسروخان سردار ظفر به نمايندگي از طرف تمام خوانين بخـتياري ،آنرا امضا کرده بودند.
سردار اسعـد پس از عـقد قرارداد با رؤساي ايلات مذکور، درصدد اتحاد با رقـباي خانوادگي خود برآمد. خانوادهً حاج ايلخاني، مشکـل اصلي او محسوب مي شد. لطفعـلي خان امير مفـخـم، براي مقابله با تـهاجم بـختياريها به تهـران، در قم موضع گرفته بود. برادر او نصيرخان سردار جـنگ، از محاصرهً تـبريز دست برداشته، براي پـيوستن به امير مفـخم، راهـي قـم بود، و برادر ديگـرشان، سردار اشجع بهـمراه خسروخان سردار ظفر ( برادر سردار اسعـد ) براي جـمع آوري نيرو، بسمت بخـتياري در حرکت بود. تـنها غـلامحسين خان سردار محتـشم بعـنوان ايل بـيگي ايل بخـتياري در خوزستان بسر مي برد. بر خلاف برادرانش که در ضديت کامل با سردار اسعـد بسر مي بردند، زمينه هاي اتحاد بـين سردار محتـشم و سردار اسعـد از قـبل توسط سردار ظفر فراهـم آمده بود. سردار ظفر که به رقابتهاي فاميلي خيلي اهـميت مي داد در 19 رمضان 1326 هـجري قمري با سردار محتـشم پـيماني بسته بود که براساس آن سردار محتـشم سوگـند ياد کرده بود تا نسبت به سردار ظفر و سردار اسعـد وفادار بماند.
بنابراين زمـينه اتحـاد براي سردار اسعـد کاملا فراهـم بود. او مجـدداً با سردار محتـشم هـم پـيمان شد. سردار ظفـر نيز از قـم بسوي بخـتياري آمده، عـليرغـم سوگـندي که به اميرمفـخم، مبني بر عـدم خيانت به محـمد عـليشاه، خودره بود، به سردار اسعـد پـيوست. او در اين باره مي نويسد:
" با اينکه من بر سر سوگـند و پـيمان خود ايستاده بودم، کم کم فـهـميدم اميرمفـخم و سلطانـقـلي خان مي خواهـند بـنياد فرزندان مرحوم ايلخاني را براندازند و به مشورت و هـمدستي يکديگـر نوشته، تمام ايلات ايلخاني را از شاه گـرفته بودند که امير مفـخم و هـر که با او برادر کرده، هـم خيال باشد، تـقـسيم کـنند ".
سردار اشجع وقـتي که به بخـتـياري رسيد، حاجي بي بي، يکي از زنان حاج ايلخاني را با خود هـمراه کرد و به تـشويق او، زنـهـا و بچـه هاي منطقهً اردل به داد و فرياد پـرداخته و فرزندان حاج ايلخاني را به اتـحاد دعـوت مي کردند. اما حـضور چـهـرهً بانفـوذي چـون سردار اسعـد در ايل، باعـث اتحاد بخـتياريها شد. در عـين حال تعـدادي از بستگـان حاج ايلخاني و بعـضي از فرزندان حاج ايلخاني هـمچـنان به پـيمان خود با محـمد عـليشاه وفادار ماندند و حتي سردار محتـشم که به سردار اسعـد پـيوسته بود، نيز به حال خود رهـا نشد، و سردار اشجع جـمعـي نيرو تـدارک ديده، به فرماندهـي شهـاب السلطنه به تـهـران اعـزام کرد.
از آنطرف سردار اسعـد با هـمراهي خوانين بخـتياري و انقـلابـيون ديگـر، سپاهـي قريب به هـفتصد نفر جمع آوري و راهي تهـران شد. و قبل از حرکت طي نامه اي به شيخ السفرا، وزير مخـتار اتريش، هـدف از حرکت خود را تـشريح کرد و از دولتهـاي قـدرتمند خواست تا از مداخله نظامي در ايران خودداري کـنند.
در اين سفر، جـمعي از روًساي بخـتياري او را هـمراهي مي کردند؛ از جـمله الياس خان صارالملک و سالار مسعـود که جزء نيروهاي بخـتياري مستـقر در تـبريز بود. آنها بطور فراري خود را به بخـتياري رسانده بودند.
پس از حرکت سردار اسعـد، سردار بهـادر و غـلامحسين خان سردار محتـشم با سپاهي براي پـيوستن به سردار اسعـد راهي تهـران شدند و سردار اشجع با سردار ظفر به رسم ايلي هـم پـيمان شدند.
سردار اسعـد در حرکت خود به سمت تـهـران، مشکـل اصلي خود را برخورد با نيروهاي بخـتياري به فرماندهـي امير مفـخم مي دانست و تلاش زيادي نمود تا با آنها درگـير نشود. براي اين مقـصود نامه هايي به او نوشت، تا اگـر مي خواهـد به شاه وفادار بماند با نيرهاي ديگر درگـير شود. زيرا درگـيري با نيروهاي بخـتياري، ايل را به خاک و خون مي کشاند. سالار فاتح که جزء نيروهاي مجاهـدين شمال بوده است، از عـدم تمايل سردار اسعـد به جنگ بخاطر ترس از اخـتلافات خانوادگـي سخن مي گويد.
دانشور عـلوي نوشته است که امير مفـخم و سردار جـنگ در باطن با سردار اسعـد هـمفکري داشتـند. اما اين سخن بنا به مقاومت هايي که امير مفـخم از خود نشان داده است، صحيح بنظر نمي رسد. و چـنانکه که کسروي نيز نوشته است، او تا آخر ايستادگي کرد. اسنادي نيز اين سخن را تائيد ميکند. چنانکه سردار اسعـد طي تـلگـرافي از تهـران به صمصام السلطنه نوشته است:
"از قم حرکت کردم به ملاحضهً جـنگ برادري و حـفظ خانوادگي پهـلو خالي تمام را به چپ راه رفـته، بلکه جـنگي در خانواده فراهـم نيايد. هـر چه ملاحضه حـفظ خانواده را نمودم آخر امير مفـخم و سردار جـنگ به لجاج اتحاد سردار محتـشم و سالار اشرف و سردار اشجع شد. تاخت و يورش سرما آورده .... ".
وي سپس کشته هاي دو جـناح از بختياري ها را صد نفر نوشته است. امير مفـخم نيز طي نامه اي به سردار محتـشم ضمن شرح درگيري و شمردن کشته ها، نوشته است: " انشاءالله اميدوارم به فضل خداوند تبارک و تعـالي فردا يا پس فردا کارشان خـتم شود".
بهـرحال بخـتياريها آماده حـرکت شدند، گـرچه تصميم جـديد شاه مبني بر اعادهً مشروطيت آنها را مردد کرد، اما سپس به خدعهً شاه پـي بردند. در سپاه آنها، سردار اسعـد، يوسف خان امير مجاهـد، مرتضي قلي خان صمصام و جمع ديگـري از سران بخـتياري و دکتر دانشوري علوي حضور داشتـند.
از شمال نيز نيروهاي مجاهـدين راهي تهـران گرديدند و با هـماهـنگي هايي که با هـم داشتـند، در 24 جمادي الثانيه 1327 هجري قمري وارد تهـران شدند. آنها براي رسيدن به تهـران درگيريهاي پراکـنده اي با بخـتياريهاي طرفـدار شاه داشتـند. اما سران مجاهـدين که با طي نزديک به 1111 کيلومتر ( 690 مايل ) توانسته بودند بهـم برسند، طي جلساتي در بادامک، طرح حمله به تهـران را ريختـند. خبرنگار تايمز مي نويسد: " حرکت ناگـهاني آنان بسي زيرکانه و بنحو درخشاني انجاميد، بدون انداخـتن تيري توانستـند رخنه به شهر نمايند". آنان که براي ورود به تهـران با مجاهـدين تهـران هـماهـنگي هايي نموده بودند، از سوي مردم با آغوش باز مورد استـقبال قرار گرفـتـند. و پس از درگـيريهاي پـراکنده، شهـر به تصرف مجاهـدين درآمد؛ و در روز جـمعه 27 جمادي الثاني سال 1327 هـجري قمري( 21 تـير 1288 خورشيدي - 16 جولاي 1909 ميلادي ) داستان جـنگ پايان يافت. و در ساعت 8.5 صبح، شاه با پانصد تن از سربازان و بستگـان و سران و مرتجعـين بنام اميربهادر جنگ به سفارت روس در زرگـنده پـناهـند شد.
کـتـيـبه سردار اسعـد
اين کتيـبه به دستور حاج عليقلي خان سردار اسعـد در سال 1323 هـجري قـمري نوشته شده است. اين کتيـبه شجرنامه او و رياست اجـدادش بر ايل بخـتياري را بيان مي کند. محل اين کـتيـبه در منطقهً با صفايي در پـنج کيلومتري جـنوب فارسان معروف به پـيرغار مي باشد.
شنـيـدم که جـمشيد فرخ سرشت بر چـشـمه و بر سنگـي نوشت
بر اين چـشـمه چـون ما بسي دم زدند برفـتـند تا چـشم بر هـم زدند
چـنين گويد حاج عـليقـلي خان سردار اسعـد ابن حسيـنقـلي خان ايلخاني ابن جـعفر قلي خان ابن حـبـيب الله خان ابن عـبدال خان بن علي صالح خان ابن عبدالخليل آقا ابن خسروآقا ابن غالب آقا ابن حيدر که اجداد من هـمه وقت به رياست طائـفهً هـفت لنگ بخـتياري برقرار بودند تا زمان پـدرم حسينقـلي خان ايلخاني، طوائف چـهارلنگ و جوانکي گـرمسير و سردسير و فلارد، ضميمهً حکومت او شدند. در سنه 1299 هـجري قـمري مرحوم برادر ارشدم، اسفنديارخان سردار اسعـد، در اصفهان شش سال محـبوس ماند؛ حکومت بختياري و مضافات با اعـمام کرامم بود. بعـد از شش سال برادرم مرخص و به منصب سردار اسعـد منصوب شد. چـند سال با اعمام و بني اعـمام دشمن و جـنگهـاي خونريز کرديم. عاقـبت صلح کرده متحـد شديم تاکنون که سنه 1323 هـجري قـمري و سال دهـم جلوس اعـليحضرت مظفرالدين شاه قاجار خلدالله ملکه مي باشد؛ با وجود وفات چـهار نفر از بزرگان با کمال اتحاد مشغـول رياست هـستـيم از ثـمرهً اتحاد براملاک موروثي افزوديم. الآن که ربع چـهارمحال و تمام رامهـرمز، زيدون، و حومهً بهـبهان املاک زيادي از عـربستان چـندين قريه از بربرود، چـندين قريه از لنجان و سميرم ملک زر خريد اين خانواده است. از چهارمحال ناحيهً ميزدج و چـند قريهً ديگر ملکي من و گرامي برادرم حاج خسروخان سالار ارفع است. اميد که اولاد و احفاد ما اتحاد را از دست ندهـند.
در پائين اين کـتيـبه اين جـمله افزوده شده است: " در تاريخ هـفـتم محـرم 1336 هـجري قـمري مطابق اول ميزان مرحوم سردار اسعـد در طهـران به رحـمت ايزدي پـيوست ".
هـمچـنين اين جمله نيز افزوده گرديده است: " لغو شد القاب در سال اول هـزار و سيصد و چهار شمسي بامر مجلس شوراي ملي"
0 نظرات:
ارسال یک نظر