دیگر دلم هوای تپیدن نمی کند
باور به هیچ ساقی و ساغر نمی کند
دیگر نشان ترا این دل صبور
از هیچکس نمی پرسد و شیون نمی کند
گاهی شمیم موی تو با باد میرسید
باد هم شکست عهد و وزیدن نمی کند
دیگر تهیست خواب من از نقش روی تو
سعی دگر به خفتن و دیدن نمی کند
عهد شکسته یاران خوش لقا
بسیار دیده و باور نمی کند
باشد یکی مانده بجا از دیار ویس
رامین خود معاوضه با کس نمی کند
لب بسته ساز دل از زخمه رفیق
دیگر دمی در بر کس سر نمی کند
بشکسته کاسه و دستان و دسته اش
دل پشت پرده هاست پرده دری هم نمی کند
یادش بخیر دسته اش از جنس شاخسار
باور بدین اقامت آخر نمی کند
روزی هزار قمری عاشق ندیم او
گوشش پر است گوش به حرفت نمی کند
گاهی به یاد همه بلبلان باغ
دلتنگ میشود دیده ولی تر نمی کند
عهدی که با خلوت لاهوتیان ببست
هرگز حوالتش به دو عالم نمی کند
آیین عشق و فطرت پاک قلندری
دیرینه کسوتیست که ز تن در نمی کند
بیم اش ز عاقلی بود و صلح و عافیت
یکدم هوس به دوری از غم نمی کند
ویرانه گدایی خود را به کاخ کی
نفروشد و معامله با جم نمی کند
پیشانیش به سنگ ملامت چو بشکنند
می خندد و ابروی خود کج نمی کند
دل بسته بر صنمی شوخ و شنگ و مست
کو ذره ای ز وفا کم نمی کند
سرو است مونس او نشنود ترا
کس را ندیم حرمت امن اش نمی کند
سعید چرخچی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر