دگر از شراب وصلت خبری نگیرد این دل
خلوتی گزیده اینک یاد تو ببرده از دل
نگران نباش و بگذر سفرت بخیر بادا
دیدگان من نبیند شرم چشمت از مقابل
وقت رفتنت به آهی نکنم به راه راهی
بعد از آن دگر چه دانی به چه ماند این شمایل
تو به کوی مهرورزان تا ستاره راه داری
کاش مقصدت همین بودلیک راه تو به غافل
حسرتم به اشک بود و اشک هم غنوده در دل
چشم تو ز غیر خرسند دل تو به غیر مایل
دیگرم غزال مهرت سر نزد به خاطر من
بی گمان دلم به مهرت هر دمی نبوده قابل
سرو را نبوده طالع که به باورت نشیند
ورنه کوله بار عشقت کی نبوده است حامل
سعید چرخچی
۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر