هرچه جان می کند این دل به فراموشی تو
روح پرواز کند بهر هم آغوشی تو
گر چه از عقل و خرد دور که یاد تو کنم
لیک عشق است به دنبال خطاپوشی تو
عقل دادم زند و حکم جنونم بدهد
عشق خندد به دل و شاد به مجنونی تو
این چه سریست که با این همه جور و ستم ات ؟
دل ببخشد به دمی اینهمه بی مهری تو
شبم از رنگ خیالت چه دل انگیز و چه مست
ماه واله ز تو و قصه رنگینی تو
در هوای شب گیسوی تو بودم ناگه
سحر آمد به نجاتم ز شب افروزی تو
سرو را شیوه ز عشق است به نسیان خطا
شرط عشق است مرا اینهمه دلجویی تو
سعید چرخچی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر