دوشینه به خواب ارغوانی
از برکت و فیض آسمانی
دل کرد به ملک دوست پرواز
تا پرده بر افتد از رخ راز
از مرتبت و زمان گذشتیم
از دیده و از کران گذشتیم
از عقل زمین و هوش انسان
از جهل و خرد نبوغ پنهان
از شور و نشاط و غصه و غم
از بود و نبود و هر چه ماتم
از انجم و از کرانه فهم
از دانش و جهل و خرد و وهم
دیگر نه زمان . نه خوب و بد بود
دیگر نه زمین . نه خوی بد بود
ساقی به ترنم و ترانه
گه غمزه و شور عاشقانه
گاهی به نوای بربط و چنگ
هم نام مرا ربود هم ننگ
یک جام و دو جام و جام دیگر
زین دام نرسته . دام دیگر
مدهوش شراب چشم بودم
مفتون سراب وصل بودم
دیوانگی ام ز حد برون شد
خنده همه اشک . اشک خون شد
نه حد و حدود و باید و بود
نه شرط و شروط و غایت و سود
یک قطره که از برکت دریا
در کف بگرفته آسمان را
یک لحظه به اوج آسمانها
بی بال گذر ز کهکشانها
نه روز نه شب نه زشت و زیبا
هر صورت و سیرتی فریبا
دستم بگرفت و گفت با من
دیدن به دل است نه دیده تن
گفتا که به چشم دل بباید
اضداد جهان به وحدت آید
گر خوب و بد و زیاد و کم را
از یاد بری نشاط و غم را
دیگر تو نه نار . ناز بینی
هم آتش و هم عذاب من را
با عشق عجین عیان به عالم
هم خلقت انس و جن و آدم
از عشق اگر نشان نمی بود
این جوشش بی امان نمی بود
هر ذره ز عشق در تکاپو
هر بلبل از اوست در هیاهو
این سبز قبای سرو رعنا
از عشق درون گرفته معنا
سعید چرخچی
۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر