علويان طبرستان
زيديه
بعد از رحلت امام چهارم، حضرت علي بن حسين، امام سجاد عليه السلام ،گروهي از شيعيان او معتقد به امامت فرزندش زيد شدند. زيدبن علي در زمان هشام بن عبدالملك ( 105 – 125 ه.ق.) در سال ( 122 ه.ق. ) بر عامل او (يوسف بن عمر ثقفي حاكم كوفه) خروج كرد، اما قيام وي سركوب شد و به شهادت رسيد. پس از زيد، يحيي (پسرش) به خراسان گريخت و در ناحيه جوزجان (بين بلخ و فارياب) قيام كرد. نصربن سيار (حاكم خراسان) مسلم بن احوزمازني را به جنگ وي فرستاد. مسلم يحيي را كشت و سر او را نزد وليدبن عبدالملك ( 125 –129 ه.ق.) فرستاد. جسد يحيي بن زيد تا قيام ابومسلم خراساني ( 129 ه.ق ) بردار بود. وي آن را از دار پايين آورد و به خاك سپرد. مشهد او در جوزجان ( نزديك شهر سرپل يا ساري پل ) زيارتگاه است. گويند مرگ يحيي بن زيد به حدي در مردم خراسان اثر گذاشت و آنان را غمگين كرد كه در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده شد، يحيي يا زيد نام نهادند .
پس از مرگ زيد ، پيروان او به چند گروه تقسيم شدند كه معروفترين آنان ادريسيه ، حسنيه و قاسميه بودند .
ادريسيه
پيروان ادريس بن عبدالله بن ابي طالب ( ع ) بودند كه از سال 112 تا 375 ه.ق. بر مراكش و شمال آفريقا حكومت كردند و اولين دولت مستقل شيعه علوي در اسلام به شمار مي روند .
قاسميه
اصحاب قاسم بن ابراهيم بن طباطباالرسي بودند . اينان دولت ائمه رسي ( از سال 280 تا 570 ه.ق.) را در يمن پايه گذاري كردند . اكثر مردم يمن زيدي هستند و امام زيدي يمن امام محمد البدر تا جمهوريت يمن در صنعا مي زيست .
حسنيه
ياران حسن بن زيدبن حسن بن علي بودند كه دولت شيعيان علوي مازندران را تاسيس كردند . اكنون به اختصار به معرفي آنان مي پردازيم :
دولت علويان طبرستان
قيامهاي علويان حسني (فرزندان امام حسن (ع)) محمد نفس الزكيه و حسين بن علي بن حسن در حجاز ناكام ماندو باقيماندگان در وادي " فخ " ( نزديك مكه ) در هشتم ذي الحجه سال 196 ه.ق. به دست عباسيان به شهادت رسيدند. بعدها شيعيان اين روز را مانند واقعه كربلا، " يوم العزا " اعلام كردند. عدم موفقيت علويان در حجاز موجب شد كه بسياري از آنان به مناطق جبال و ري روي آورند و براي رهاي از ستم عباسيان مخفيانه زندگي كنند. در اواسط قرن سوم هجري، مردم، " كلار " و" رويان" كه از ستم محمد بن اوس بلخي (حاكم طاهري طبرستان) به جان آمده بودند، با مشاهد تقوا و ورع علويان به جانب محمد بن ابراهيم بن علي بن عبدالرحمن بن زيدبن حسن بن علي عليه السلام روي آوردندو از وي درخواست بيعت براي فرماندهي كردند. اما، او آنان را به جانب حسن بن زيدبن اسماعيل كه در ري اقامت داشتند، راهنمايي كرد. طبرستانيها از حسن بن زيد دعوت كردند كه رياست آنان را به پذيرد. حسن بن زيد در خواست آنان را اجابت كرد و در سال 250 ه.ق. عازم طبرستان شد، نام " داعي الخلق الي الحق " يا داعي كبير را انتخاب كرد و به زودي با پيرواني كه هر روز بر شمار آنان افزوده مي شد، نواحي كلار و پايدشت و آمل را تصرف كرد. وي حاكم طاهريان را از آنجا بيرون راند، اما ضد حمله سليمان بن عبد الله طاهري در سال بعد داعي كبير را مجبور كرد كه تمامي ناحيه طبرستان را تخليه كند و به نزد هواخواهان خود در كوهستان ديلم پناه جويد. ولي به زودي حسن بن زيد بر سليمان غلبه كرد و حتي حرم و متعلقان وي را هم به اسارت گرفت ( كه با جوانمردي و اكرام آنان را به سايمان برگرداند ) . سليمان هم دل از طبرستان بريد و به خراسان رفت . با استيلاي حسن بن زيد طبرستان ، علويان فراواني از حجاز و عراق و اطراف شام به خدمت او رسيدند . وي نيز در حق تمام آنان نيكويي كرد و آنان را به خدمت گماشت . گويند كه هنگام سوارشدن ،سيصد علوي شمشير كشيده در كنار او حركت مي كردند . وي سالانه سي هزار دينار براي علويان مستحق به بغداد مي فرستاد تا نقيب علويان در بين آنان تقسيم كند . علويان زيدي در سال 253 ه.ق. گرگان را ، كه سال قبل از دست داده بودند ، باز پس گرفتن و تا سال 254 ه.ق. ابهر و زنجان و قزوين را گشودند . پيروزيهاي علويان ، خلافت عباسي را متوحش كرد و در سال 255 ه.ق. المعتزبالله عباسي سرداران خود " موسي بن بغا الكبير " و " مفلح " را به طبرستان فرستاد . اينان تمام نواحي متصرفه علويان را از ايشان پس گرفتن ، ولي وفات خليفه موجب شد كه سرداران نواحي متصرفه را رها كنند و به عراق باز گردند .
ديلميان بار ديگر در اطراف حسن جمع شدند و وي بر تمام نواحي طبرستان استيلا يافت. در اين زمان، گروهي روسي به سواحل طبرستان وارد شدند . اينان روستاها را آتش زدند و مردم بسياري را به قتل رساندند حسن بن زيد آنان را در هم شكست و فراريان روس قتل عام شدند. در سال 260 ه.ق. يعقوب ليث صفاري پس از تصرف خراسان به گرگان آمد و علويان را تا كوهستانهاي ديلم تعقيب كرد .
سيستانيها بسياري از شهرها و روستاهاي طبرستان را آتش زدند. اما به ناچار پس از مدتي از طبرستان عقب نشستند و به خراسان باز گشتند. حسن در سال 270 ه.ق. در گذشت . عدالت خواهي ، بارزترين ويژگي اخلاقي او در زمان زمامداريش بود .
با در گذشت حسن ، ابوالحسين ( دامادش ) به مدت ده ماه حكومت را تصاحب كرد ، اما در مقابل محمد (برادر حسن) ناچار به تسليم شد. محمدبن زيد لقب " القائم بالحق " را بر خود نهاد. محمد مشاهد متبركه حضرت امام حسين (ع) و حضرت علي ( ع ) را كه ويرانشده بودند ، تعمير كرده و براي علويان خارج از طبرستان ، هدايا و صلات بسيار فرستاد. اين عمل موجب شد كه شهرت و سخاوت محمد بالا گيرد و در بين سادات محبوبيت زيادي به دست آورد .
در سال 277 ه.ق. رافع بن هرثمه، كه چندان اعتنايي به خلافت عباسي نداشت، بر خراسان استيلا يافت. وي از آنجا به طبرستان آمد و سراسر اين ناحيه را گشود. المعتضدبالله عباسي نيز حكومت خراسان را به عمربن ليث (رقيب رافع) واگذار كرد. رافع نيز با محمد بن زيد صلح و بيعت نمود. وي در سال 283 ه.ق. نيشابور را تصرف كرد و به نام علويان در آن شهر خطبه خواند. اما، ديري نپاييد كه عمرو ليث وي را از نيشابور بيرون راند. آن گاه، رافع به خوارزم فرار كرد و در آنجا به قتل رسيد. مردم رويان و كلار همراه با پادوسبان قارنوندي، صادقانه از علويان پشتيباني مي كردند. اما، خشونت و رفتار خود سرانه ديليمان باعث مخالفت علويان گرديده بود . با وجود اين ( علي رغم مخالفت قارن باوندي كه از دشمني با علويان دقيقه اي غافل نبود و عاقبت جان خود را هم بر سر اين گذاشت.) علويان از حمايت اكثر مردم طبرستان برخوردار بودند . در سال 287ه.ق. محمد بن زيد " داعي كبير " رهسپار فتح خراسان شد. اما ، محمد بن هارون سرخسي سردار ساماني در گرگان راه را بر علويان گرفت و محمد بن زيد را به قتل رسانيد .
پس از آن ، محمد بن هارون تمام ولايت طبرستان را در تصرف خود گرفت و مذهب سنت بار ديگر به آن منطقه باز گشت و همچنين قرامتهاي كلاني به زيان ديدگان علويان پرداخت شد . در اين راستا ،فرزند محمد ( زيد ) را به بخارا بردند . حسن بن علي الاطروش حسيني هم ري گريخت .
محمد بن هارون پس از چندي از اطاعت سامانيان سرباز زد . او ري را تصرف كرد و با حسن بن علي الاطروش ، بيعت نمود . امير اسماعيل ساماني ، محمد بن هارون را به دست آورد و او را در بخارا به قتل رساند . سامانيان ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح را به حكومت طبرستان فرستادند . او با مردم به نيكي رفتار كرد و سادات علوي مقيم طبرستان را گرامي داشت و به آنان بسيار محبت نمود. همچنين ، براي روساي ديلمي هداياي زيادي فرستاد.
با در گذشت امير اسماعيل و پادشاهي احمدبن اسماعيل ، ابوالعباس عبدالله بن محمدبن نوح از حكومت طبرستان معزول شد و احمدبن اسماعيل طبرستان را به سلام ترك سپرد . وي با مردم بد رفتاري كرد . در نتيجه ، مردم طبرستان از او رنجيده شدند . به ناچار ، دربار ساماني بار ديگر ابوالعباس را به طبرستان فرستاد . اما ، مي بعد از مدتي كوتاه در گذشت ( 298 ه.ق. ) مرگ ابوالعباس فرصتي طلايي به علويان داد ، زيرا جانشين وي محمد ابراهيم صعلوك بر خلاف ابوالعباس ،رفتار خشن با مردم طبرستان داشت . طبرستانيان ، نيز رنجيدند و به رهبري جستان بن مرزبان ، حسن بن علي بن حسن معروف به " اطروش " ( كر) را كه در ري فراري بود ، به طبرستان ( براي خونخواهي محمد بن زيد ) دعوت كردند . حسن بن علي اطروش مردي اديب و دانشمند بود . وي قبل از شهادت محمد بن زيد ، در بين گيلانيان به تبليغ اسلام اشتغال داشت و بسياري از ديلميان را كه هنوز اسلام اختيار نكرده بودند ، به اسلام هدايت نمود . اطروش لقب " ناصر الحق " را برگزيد و سياه جامگان عباسي ( مسوده ) را از طبرستان و ديلم بيرون راند .
در سال 301 ه.ق. اطروش سفر جنگي خود را به طبرستان آغاز كرد و در ناحيه نوروز يا نورود چالوس، محمد بن صعلوك را شكست داد و پيروزمندانه وارد آمل شد. در سال بعد، در حمله متقابل سامانيان، اطروش آمل را از دست داد و تا چالوس عقب نشست. اما پس از چهل روز بار ديگر سامانيان را از طبرستان بيرون راند و گرگان را به طور موقت تصرف كرد. پيروزي اطروش، حكام مهم طبرستان از جمله شروين بن رستم پادوسبان را به اطاعت وادار كرد . علم و عبادت و رفتار انساني وي با مردم طبرستان ، ناظران و مورخان را به تحسين واداشته است . محمد بن جرير طبري ( معاصر اطروش ) در باره او مي نويسد : " مردم به عدالت و حسن رفتار و برپايي حق كسي را همانند اطروش نديدند ." وي در سال 304 ه.ق. در گذشت و به حق ، لقب " ناصر كبير " شايسته او بود .
بعد از مرگ داعي كبير ، حسن بن قاسم ( داماد وي ) با مساعدت فرزند بزرگ داعي ( ابوالحسين احمد ) به رياست علويان رسيد و نام " داعي صغير " را اختيار كرد . ابوالقاسم جعفر ( برادر احمد ) فرزند ناصر كبير از اين كار ابراز نارضايتي كرد و به قصد باز گرفتن حكومت ، از آمل بيرون آمد . جعفر در سال 306 ه.ق. داعي را شكست داد . ولي مردم جعفر را راندند و داعي در سال 307 ه.ق. به آمل آمد .
در سال 308 ه.ق. داعي سردار خود ليلي بن نعمان را به خراسان فرستاد . او از ضعف سامانيان استفاده كرد و دامغان ونيشابور را گشود و به طوس رفت ولي از لشگر ساماني شكست خورد و به قتل رسيد ( 309 ه.ق.) باقيمانده علويان فراري نيز ، به گرگان عقب نشستند .
در سال 310 ه.ق. نصربن احمد ساماني كه از دست اندازيهاي داعي و اصحاب او به گرگان و خراسان به وحشت افتاده بود، يكي از سرداران خود به نام " قراتكين" را در راس سپاهي به گرگان فرستاد. در اين لشگر كشي باز ابوالقاسم جعفر با دشمنان داعي همدست بود و چندي بعد ابوالحسين احمد نيز به ايشان پيوست . اگر چه داعي ابو الحسين را مغلوب و با خود همراه نمود ولي ، تاب مقاومت نياورد و به اسپهبد محمد بن شهريار قارنوندي پناه برد . اما اسپهبد به جوانمردي اورا گرفت و به نزد عامل خليفه عباسي ( محمد بن وهسودان ) فرستاد .
داعي تا كشته شدن محمد بن وهسودان به دست محمد بن مسافر سلاري، در الموت زنداني بود . بعد از رهايي از زندان، به گيلان بازگشت و مدعيان حكومت را در طبرستان و گرگان شكست داد . جعفر به ري گريخت و احمد به فرمان داعي ، به حكومت گرگان انتخاب شد . در اين زمان ، عده اي از سران گيل و ديلم براي گشتن داعي توطئه چيدند. اما ، همه توطئه كنندگان ( به علت فاش شدن توطئه ) از جمله هروسندان بن تيرداد ( پادشاه گيلها ) و خال مرد آويچ به قتل رسيدند .
در سال 311 ه.ق. بار ديگر احمد و برادرش ( جعفر ) عليه داعي متحد شدند و آمل را تصرف كردند و آن گاه ، داعي به نواحي كوهستاني ديلم پناه برد و دوبرادر به آمل درآمدند. دو ماه بعد از در گذشت جعفر ، احمد به جاي وي نشست و داعي را تا گيلان تعقيب كرد .
پس از درگذشت جعفر ، در سال 312 ه.ق. سران ديلم ابوعلي محمد (يكي از پسران ابواحمد) را به امارت علويان برداشتند. كشاكش دروني علويان موجب آن شد كه روساي گيل و ديلم كه در زمان ناصر كبير جرات دخالت در امور را نداشتند ، علويان را آلت دست خود قرار دهند .
از ميان اين جنگ قدرت ،دو رهبر ديلمي به نامهاي اسفار شيرويه و ماكان كاكي به عنوان رقباي اصلي سربرآوردند . ماكان كاكي و پسرعمش ( حسن فيروزان ) از اسماعيل ( پسر كوچك جعفر ) حمايت و ابوعلي محمد را دربند كردند . اما ، ابوعلي محمد پس از كشتن برادر ماكان ، با همدستي اسفار به حكومت برگشت . اندك زماني بعد ، وي در بازي چوگان كشته شد و برادرش ( سيدابوجعفر ) بر جاي او نشست .
حكومت ابو جعفر با شورش اسفار روبه رو شد . ماكان در سال 314 ه.ق. از اين فرصت استفاده كرد و او را از آمل بيرون راند، داعي را به طبرستان دعوت كرد و به اتفاق يكديگر حكومت طبرستان را در دست گرفتند . در اين راستا ، اسفار نيز به گرگان گريخت .
بازگشت دوباره داعي ( با فتح نه چندان استوار ) آغاز شد . به دنبال آن ، ناحيه ري تا قم را نيز گشود . اسفار كه در حمايت سامانيان در گرگان به سر مي برد ، از غيبت داعي استفاده كرد و طبرستان را تصرف نمود. داعي با شنيدن خبر اين حمله ، بدون ماكان به طبرستان برگشت و در كنار دروازه مرد آويچ زياري به قتل رسيد ( سال 316 ه.ق.) . پس از چندي ، ماكان در ري از اسفار شكست خورد و به ديلم گريخت . وي در يكي از كروفرهاي خود در مقابل سامانيان ، به هلاكت رسيد . علويان ، علاوه بر تبليغ و ترويج اسلام در ميان ديلميان ، خدمات فراواني هم در زمينه فرهنگي به اين ناحيه از ايران ارائه دادند. همچنين ، انان را بايد از اولين موسسان مدرسه در ايران نام برد . اولياء الله آملي ، داعي صغير را از اولين پايه گذاران مدرسه در ايران دانسته است .
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر