کانون ایرانیان: شاپور؛ شاهنشاه ايران و انيران
کانون ایرانیان

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

شاپور؛ شاهنشاه ايران و انيران

پادشاهي شاپور يكم (270 - 240 م.) فرزند اردشير پاپكان - بنيان‌گذار شاهنشاهي ساساني - از اواخر سلطنت پدرش و در زمان حيات وي آغاز شده بود؛ چرا كه اردشير در حدود سال 240م. با مشاهده‌ي توان‌مندي‌ها و شايستگي‌هاي برجسته‌ي وي، سلطنت را شخصاً به پسرش واگذاشته بود. شاپور در آغاز شهرياري خويش، حدوداً چهل سال داشت.
شاپور حكومتي را از پدر به ارث برد كه تشكيلات پارتي هنوز در آن برقرار، ولي تجديد سازمان‌يافته به شيوه‌اي تمركزگرا،‌ اما بدون حذف نظام كمابيش فئودالي آن بود. اينك شاهنشاهي ساساني با داشتن سپاهي كارآزموده و ورزيده از فتوح نخستين اردشير، بر قدرتي كامل استوار بود. بنابراين شاپور از همان آغاز كار، توجه خود را به امور و مسائل خارج از كشور معطوف داشت. در اين زمان، دولت روم، ‌همچنان دشمن و هماورد ديرين ايران بود و تنش‌هاي جاري ميان اين دو كشور، نبرد ايران و روم را ناگزير ساخته بود. چنين بود كه «گورديانوس» - امپراتور روم - لشكركشي گسترده‌اي را برضد دولت ساساني ترتيب داد و در سوريه با سپاه ايران رويارو شد. اما شاپور دليرانه سپاه روم را در هم شكست و گورديانوس نيز كشته شد و شمار فراواني از روميان به اسارت درآمدند (244م.). با كشته شدن امپراتور، فيليپ (معروف به فيليپ عرب) خود را امپراتور جديد روم خواند و سراسيمه و شتاب‌ناك از شاپور درخواست صلح كرد و غرامت هنگفتي را به اين منظور و براي آزادي اسيران رومي، به پادشاه ايران پرداخت و تعهد نمود كه روم در امور ارمنستان مداخله‌اي نكند.
پس از اين وقايع، شاپور متوجه مرزهاي شرقي ايران شد و دولت ثروت‌مند «كوشان» را كه منشأ تنش‌هاي بسياري در اين ناحيه بود، فروگرفت و پيشاور و جلگه‌ي سند را تصرف كرد و با عبور از هندوكش، بلخ را فتح كرده، از آمودريا گذشت و وارد سمرقند و تاشكند شد. بدين ترتيب، پادشاهي كوشان منقرض گرديد و چيرگي دولت ساساني بر مناطق ثروت‌خيز و راه‌بردي ماوراءالنهر، برقرار شد. شاپور چندي نيز متوجه قفقاز شد و توانست گرجستان و آلبانياي قفقاز را فرمان‌بردار خود سازد.
مسأله‌ي ارمنستان بار ديگر ايران و روم را به درگيري ديگري كشاند چرا كه روم با وجود تعهد به عدم مداخله، در صدد بسط و توسعه‌ي نفوذ خود در ارمنستان برآمده بود و از سوي ديگر، امپراتور وقت روم - گاليوس - از پرداخت باقي مانده‌ي غرامتي كه فيليپ متعهد آن شده بود، خودداري نموده بود.
شاپور در سال 252م. ارمنستان را فتح كرد و در همان سال يا سال بعد، به نبرد با روميان شتافت و در سوريه شصت هزار تن از سربازان رومي را تارومار ساخت و با ادامه‌ي جنگ در سال‌هاي بعد، توانست شهرهاي بسياري را در سوريه و كاپادوكيه، از جمله انتاكيه و دورا-اوروپوس را فتح كند (256م.). والرين - امپراتور وقت روم - كه مرزهاي خود را اين چنين در معرض تاخت و تاز شاپور مي‌ديد، به سوي ايران لشكر كشيد اما سرانجام در نزديكي Edes (اورفاي كنوني در تركيه) محاصره گرديد و خود و هفتاد هزار تن از نيروهاي‌اش - شامل سربازان، صاحب منصبان، سناتورها و سرداران - به اسارت ايرانيان درآمدند. اين تعداد اسراي رومي سپس در پارس، خوزستان، آسورستان و پارت سكونت داده شدند و از معماران و مهندسان و صنعت‌گراني كه در ميان‌شان بود، براي ساخت بناها و تأسيسات عام المنفعه‌اي مانند پل‌ها و سدها و جاده‌ها استفاده شد؛ كه امروزه بسياري از اين بناها، به ويژه در خوزستان باقي است.
لشكر فاتح شاپور پس از بازگشت از سوريه، مورد هجوم پادشاه عرب پالمير (Palmyr) قرار گرفت و آسيب‌هايي ديد اما اين روي‌داد، چيزي از ارزش پيروزي‌هاي سپاه ايران نكاست. شاپور براي جاودانه ساختن يادواره‌ي پيروزي‌هاي خود، فرمان داد تا در پنج نقطه از استان فارس، چيرگي‌اش را بر روميان، بر صخره‌ها نقش كنند.
پيروز‌هاي پياپي شاپور بر دشمنان خارجي و به ويژه سه امپراتور روم، قدرت و وسعت كلاني به شاهنشاهي نوپاي ساساني بخشيد و منزلت و حيثيتي والا براي وي به همراه آورد؛ چنان كه شاپور براي نخستين بار، خود را «شاهنشاه ايران و انيران (= غير ايران)» خواند تا چيرگي‌اش را بر سرزمين‌هايي فراتر از مرزهاي ايران، نمايان سازد. شاپور به عنوان رهبري بزرگ، به آرمان‌هاي پدرش در زمينه‌ي اصلاح سازمان داخلي كشور نيز تحقق بخشيد و در عين حال كه سازمان اداري اشكانيان را همچنان حفظ كرد، در جهت تمركز و وحدت قلمرو ساساني تلاش‌هايي كرد. او با داشتن افكاري والا و ترقي‌خواه، فرمان داد آثار متعددي از دانش‌مندان يونان و هند در زمينه‌هاي گوناگون - اعم از طب و ستاره‌شناسي و فلسفه و غيره - به زبان پهلوي برگردانده شود. با آن كه شاپور كوشيده بود تا نهادهاي زرتشتي متعددي را در اقصا نقاط كشور برپا سازد، اما در روزگار او - همچون مقاطعي ديگر در تاريخ ساسانيان - آزادي نسبي مذهبي در ايران برقرار بود و از جمله ماني پيام‌آور ايراني (277 - 216م.) بي‌هيچ دشواري خاصي، در آن عصر به تبليغ آيين خويش مي‌پرداخت و حتا در لشكركشي شاپور عليه گورديانوس، در كنار وي بود.
در مجموع مي‌توان گفت كه شاپور يكي از بزرگ‌ترين پادشاهان ايران باستان بود كه نه تنها با فتوح نظامي و تدابير سياسي خود قدرت و وحدتي كلان به قلمرو ايران بخشيد، بل كه تلاش‌هاي عمده‌اي نيز در جهت آباداني و شهرسازي و توسعه‌ي بناهاي عام المنفعه انجام داد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
* گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
* زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران»، (ايران قبل از اسلام)، انتشارات اميركبير، 1373


**********
سرانجام، «ناصر پورپيرار» نويسنده‌اي كه مطالبي فرمايشي و سفارشي برضد تاريخ و هويت و مليت ايرانيان و در ستايش اعراب باديه‌نشين مي‌نويسد - و من چندي پيش در همين جا، مقاله‌اي را در شرح كارنامه‌ي وي نگاشته بودم (+) - اقدام به راه‌اندازي يك وبلاگ كرد. اما از همان ابتدا، شمار كثيري از ايرانيان آزاده و فرهيخته، بي‌پايگي و رسوايي عقايد و شخصيت وي را برملا كردند. پورپيرار كه در خود توان پاسخ‌گويي به نقدها و پرسش‌هاي وارد شده را نمي‌ديد، در نهايت، همه‌ي پيام‌ها و كامنت‌هاي منتقدان را در وبلاگ‌اش پاك كرد و بدين ترتيب، شدت عجز و درماندگي خود را به نمايش گذاشت. يكي از دوستاني كه با بياني متين و دانشورانه عقايد پورپيرار را در وبلاگ‌اش زير سوال برد، اهورا اشون است، وي در پيامي، براي پورپيرار نوشته بود:

«آقاي پورپيرار: 1) شما در كتابهاي‌تان، ‌بارها و بارها يهوديان را به جعل‌هاي بزرگ در تاريخ‌نگاري متهم كرده ايد؛ با اين وصف، ‌خود شما بيش‌ترين استناد را به تورات نموده‌ايد. اين تناقض نيست؟!… 2) شما ايرانِ قبل از اسلام را از نظر فرهنگي و فكري، برهوتي خشك مي‌دانيد. زرتشت و ماني و مزدك را نيز همگي مجعول مي‌شماريد؛ در اين صورت چگونه گواهي‌هاي دالّ بر رخنه‌ي باورهاي ايراني به درون شبه جزيره را توجيه مي‌كنيد؟!… 3) اصرار داريد كه خط ميخي هخامنشي، هجايي نيست و خداي هخامنشيان را اورمزد [ormazda = بخشنده‌ي شهر!] مي‌خوانيد. آيا از ياد برده‌ايد كه بسياري از اين كتيبه‌ها چند زبانه‌اند؟! آقاي پورپيرار: 4) شما تاريخ ايران را بر مدار شخص مي‌گردانيد و از ميان همه‌ي علل و عوامل دخيل در حركت تاريخ،‌ فقط به معدودي اشخاص نظر داريد. آيا اين تنگ چشمي، منطقاً به نتايج درست منتهي مي‌شود؟ ... 5) بوميان ايراني در دوره‌ي قبل از آريايي را مردمي صلح‌دوست مي‌خوانيد. به كدام دليل اين ادعا را ثابت مي‌كنيد؟ ... 6) كيهانيان را مي‌ستاييد. آيا در كنش‌هاي فرهنگي اين كيهانيان،‌ عار و ننگي هم مي‌بينيد؟ ... 7) اقوام گوناگوني را كه در درون ايران زندگي مي‌كنند با جمهوري‌هاي شوروي سابق قياس مي‌كنيد؛ آيا به لحاظ زمينه‌هاي مشترك فرهنگي و اسطوره‌اي و ديني،‌ اين قياس درست است؟ آقاي پورپيرار ... اگر واقعاً در ادعاي مطالبه‌ي سوال براي پاسخگويي صداقت داشته باشيد،‌ همين مختصر شما را كفايت مي‌كند. لازم بيايد،‌ سوالاتي مهم‌تر در ميان خواهم نهاد.»

اما پورپيرار نه تنها پاسخي به اين پرسش‌هاي مهم و دقيق و نمونه‌هاي ديگر آن نداد، بل كه به مغلطه‌گري و توهين روي آورد و ماهيت پوشالي خود را به خوبي آشكار ساخت. از جمله نقدهاي پرمحتوايي را كه دوستان گرامي‌ام بر عقايد پورپيرار نوشته‌اند، در اين وبلاگ‌ها بخوانيد:
اعتراض
حوا و آدم

**********

0 نظرات:

ارسال یک نظر