تلقي اسطورهپردازانهي قوم ايراني از جايگاه قدسي و فراتاريخي پادشاهان خويش و رويدادهاي جاري، در طول اعصار متمادي، موجب گرديد كه سرگذشت تاريخي اين قوم در چارچوبي اسطورهاي بازخواني و بازسازي گرديده و از جايگيري آن در قالب ثابت و عرفي تاريخ و تاريخنگاري خودداري شود و در غياب فرهنگ نوشتاري، سبب عدم اهتمام به تدوين و حفظ تاريخ و سرگذشت مستند ايرانيان و پردازش و انتقال حوادث تاريخي به ساحت اسطورهها و حماسهها گردد. اسطورههايي كه در متن و بطن آن نيروهاي قدسي و فراانساني حاكم و دستاندركارند و عقلانيتي كه اكنون بدان باورمنديم، ملاك فهم و نقل آنان نبود. بدين ترتيب، سرگذشتنامهي ايرانيان نه در تاريخنوشتههاي رسمي، بل كه در متن اسطورههاي ديني و حماسههاي ملي مندرج و جاودانه شد و در واقع اگر نويسندگان بيگانه (يوناني، لاتيني، ارمني، و…) در مقام ناظراني منتقد و فارغ از دغدغههاي اسطورهپردازانهي شرقي به نگارش تاريخ ايرانيان نميپرداختند، دانش كنوني ما از سرگذشت «واقعي» نياكانمان، بسيار اندك بود.
در تاريخ ملي ايران كه براي نخستين بار در «خداينامه» و در عصر ساسانيان تدوين گشت، اثري از دودمانهاي ماد و هخامنشي نيست و اشكانيان نيز در سايهاند و حتا تاريخ خود ساسانيان نيز گاه در بسترهاي از اسطورهها روايت ميشود. ولي در مقابل، اين دودمانهاي پيشدادي و كياني هستند كه با وجود تاريخي نبودن، در ذهن اسطورهپرداز قوم ايراني، نه تنها در مقام نياكان باستاني قرار گرفتهاند، بل كه سرگذشت دودمانهاي هخامنشي و اشكاني را نيز به خود جذب نمودهاند. اما در نگاه قوم ايراني و هر قوم باستاني ديگري، اسطورهها حقيقت محض، بل كه حقايقي مقدساند چرا كه رويدادها و روندهاي آن در تماس و پيوند با عرصهي قدسي خدايان قرار دارد.
تاريخ ملي ايران كه از پيشداديان آغاز و با ساسانيان به فرجام ميرسد، آميزهاي است از يادمانهاي قوم ايراني، پيش از مهاجرت و در هنگام سكونت در آسياي ميانه، و سرگذشت اين قوم از زمان ماندگاري در نجد ايران به بعد كه با بينش و پردازشي اسطورهاي، شخصيتها و رخدادهاي آن در جايگاه و منزلتي فراتاريخي و متافيزيكي قرار گرفتهاند. فرآيندي كه براي ذهن اسطورهپرداز اقوام كهن، مأنوستر و فهمپذيرتر بوده است تا نقل منطقي حوادث و وقايع عرفي و روزمره.
تاريخ اسطورهاي ايران گرچه نمودار سرگذشت واقعي و تاريخي ايرانيان به معناي كلمه نيست، اما مبين تمام ابعاد فرهنگي و تمدني و سياسي ايرانيان به زبان و واسطهي نمادها و رمزهاي اسطورهاي است و برآيند تكاپوي ذهني و ناخودآگاه اقوام آريايي (چه پيش از مهاجرت و چه پس از آن) است براي فهم و بازگويي ريشهها وخاستگاههاي انساني خود و چگونگي حضور خويش در عرصهي تاريخ و مناسباتي كه با فرآيندهاي و سازوكارهاي عرفي و قدسي حيات در درازناي سالها و نسلها داشتهاند. دستمايههاي پيدايش اين تاريخ اسطورهاي، نخست، كهنالگو (Architype) هاي رايج اسطورهاي است (مانند كهنالگوي خورشيدي بودن تبار و منشأ انسان كه در چارچوب آن، گيومرث به عنوان نخستين انسان در اساطير ايران، هيأتي خورشيدي مييابد) و سپس، دگرديسي شخصيتهاي برجستهي تاريخي به ساختي اسطورهاي است (مانند ويشتاسپ، حامي زرتشت و امير يكي از قبايل آريايي در آسياي ميانه كه پس از انتقال به عرصهي اساطير، تبديل به يكي از پادشاهان كياني ايران ميشود).
با توجه به اين مقدمه و درك اهميت و كاركرد تاريخ اسطورهاي ايران، در اين مقاله و بخشهاي آيندهي آن، روايات و گزارشهاي مربوط به شماري از شاهان اسطورهاي ايران، شرح و بررسي خواهد شد.
1) گيومرث:
گيومرث (به اوستايي: Gayamaretan؛ به پهلوي: Gayōmart؛ به معناي «زندگي ميرا = mortal life») در اسطورههاي ايران ششمين آفريدهي اورمزد و نخستين انسان، و در واقع پيش – نمونهي بشر است چرا كه او ريختاري انساني ندارد بل كه طبق كهنالگويي كه خورشيد را خاستگاه تبار انسان ميداند، هيأتي گرد و به سان خورشيد دارد [بندهش، ص 1-40، 70]. گيومرث در كنار نخستين جانور (گاو ايوداد) در ايرانويج (سرزمين خاستگاهي آرياييان) از زمين آفريده شد. او به همراه ديگر آفريدگان اورمزد، سه هزار سال دوران آفرينش نخستين (عصر پيش از تهاجم اهريمن) را كه تغيير و تحولي بدان راه نداشت، در آسايش و بيمرگي ميزيست. با آغاز تهاجم اهريمن به جهان پاك اورمزد، وي گيومرث را به خواب فرو برد تا از سهمگيني اين تهاجم به هراس نيافتند [همان، ص 53]. اما تقدير چنان بود كه وي به مدت سي سال از خطر اهريمن در امان ماند. اما پس از آن، مرگ كه رهآورد اهريمن براي جهان بيعيب مزدا آفريده بود، بر گيومرث چيره گشت و او را در ربود. آن گاه از تن بيجان گيومرث در زمين هفت گونه فلز پديد آمد [همان، ص 66] و سپس بر آسمان رفت و با خورشيد يگانه گشت [همان، ص 70-69]. از گيومرث به هنگام درگذشت، نطفهاي روان شد كه بخشي از آن را ايزد «نريوسنگ» با خود برد و بخشي ديگر از آن را كه به زمين فرورفته بود «سپندارمذ» (ايزد زمين) پذيرفت و از آن، پس از چهل سال، به شكل بوتهاي ريواس، «مشي/ Mashi» و «مشيانه/ Mashyane» نخستين زوج بشري، رويدند و پس از آن كه از گياهپيكري به انسانپيكري گرديدند، روان به تن ايشان وارد شد و زندگي در زمين را آغازيدند. از آنان، در طول ساليان، شش جفت پسر و دختر زاده شد كه از هر كدام، يكي از اقوام بشري پديد آمد [همان، ص 66، 3-81].
در اوستا (فروردين يشت، بند 87) از گيومرث به عنوان نخستين كسي كه به گفتار و آموزش اورمزد گوش داد و تبار «آريايي» از وي پديد آمد، ياد گرديده و در مواردي چند (يشت 13، بند 86، 145؛يسن 13، بند 7؛ يسن 26، بند 5؛ و…)، فروشي (روح) او ستوده شده است.
در تاريخ ملي ايران كه نخست در «خداينامه» تدوين گشته و از طريق آن در آثار مورخان اسلامي (مانند: طبري، بلعمي، مسعودي، بيروني، حمزه و…) بازتاب يافته است، همان روايات اسطورهاي كمابيش بازگو شده است. براي نمونه، در كتاب حمزهي اصفهاني آمده است: «نخستين جانداري كه خدا آفريد مردي و گاوي بود كه بيآميزش نر و ماده به وجود آمدند. نام مرد گيومرث (در متن: كهومرث) و نام گاو ايوداد بود. گيومرث يعني زندهي گوياي مرده. لقب وي «گلشاه» يعني پادشاه گِل بود. اين مرد مبدأ تناسل بشر شد و در دنيا سي سال بزيست و چون درگذشت، از صلب وي نطفهاي بيرون آمد و در زمين فرو رفت و چهل سال در رحم زمين بماند. از اين نطفه دو گياه شبيه ريواس روييد. سپس از جنس گياه به جنس انسان تحول يافتند: يكي نر و ديگري ماده؛ در قامت و صورت يكسان، و نام ايشان مشه و مشيانه. پس از پنجاه سال مشه و مشيانه با يكديگر ازدواج كردند و فرزندان زادند» [تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا، ص 2-61].
در برخي از آثار مورخان اسلامي گيومرث با «آدم» كه نخستين انسان در اسطورههاي اسلامي- يهودي است، برابري داده شده و گاه از فرزندان آدم انگاشته شده است.
اما در شاهنامهي فردوسي گيومرث بيشتر نخستين پادشاه دانسته ميشود تا نخستين انسان و سخني هم از مشي و مشيانه نميرود. ضمن اين كه در شاهنامه، سيامك فرزند گيومرث دانسته ميشود اما در روايات اسطورهاي، سيامك از فرزندان مشي و مشيانه است: پژوهندهي نامهي باستان/ كه از پهلوانان زند داستان/ چنين گفت كآيين تخت و كلاه/ كيومرث آورد و او بود شاه/ كيومرث شد بر جهان كدخداي/ نخستين به كوه اندرون ساخت جاي/ سر بخت و تختاش برآمد به كوه/ پلنگينهي پوشيد خود با گروه/ به گيتي درون سال سي شاه بود/ به خوبي چو خورشيد بر گاه بود/ پسر بُد مر او را يكي خوبروي/ هنرمند و همچون پدر، نامجوي/ سيامك بُدش نام و فرخنده بود/ كيومرث را دل بدو زنده بود …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ «بندهش»: نوشتهي فرنبغ دادگي، ترجمهي مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ «تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا»: نوشتهي حمزه بن حسن اصفهاني، ترجمهي جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1367
۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر