سرزمين ايران در دوران پادشاهي هخامنشيان به ايالتها يا استانهايي تقسيم ميشد كه در رأس آنها يك «شهربان» [به پارسي باستان: خشسَ پاون (Khshasa-Pavan)؛ به يوناني: ساتراپ (Satrap)؛ به پهلوي: شهرب (Shahrab)؛ به فارسي: شهربان؛ به معناي: حافظ (قلمرو) پادشاهي] به عنوان نمايندهي پادشاه و فرماندار آن ناحيه، قرار داشت. بر اين اساس، در متون يوناني، ايالتهاي هخامنشي «ساتراپي» خوانده شده است.
با تقسيم شدن قلمرو شاهنشاهي هخامنشي به صورت ايالتهايي جداگانه، تكتك نواحي مختلف آن در ساختار سياسي واحدي گرد ميآمدند و الگوي شهرباني، نوحي وحدت و يكپارچگي سياسي و اداري ايجاد مينمود. با اين حال، هر منطقه از لحاظ نوع حكومت و درجه و ماهيت وابستگياش به دولت مركزي، تفاوتهاي عمدهاي با ديگر مناطق داشت. براي نمونه، طوايف گلهدار رشته كوههاي زاگرس هرگز به هيچ يك از ايالتهاي هخامنشي نپيوستند و كاملاً با نظام حكومت مركزي يكپارچه نشدند. از اين رو، پارسها براي مهارنمودن كوهنشينان پراكنده، به نوعي سازش موقت تن داده بودند و پادشاه نيز پيوسته براي رهبران اين طوايف هدايايي ميفرستاد تا آنان در مقابل، ملزم به ياري او در مواقع ضروري شوند؛ بدين سان، پادشاه ميتوانست از منابع نيروي انساني آنان در مواقع لزوم استفاده كند. اين طوايف در تأمين امنيت مناطق دشوار-گذر كوهستاني به شاه بزرگ ياري ميرساندند و كمتر به روستانشينان كوهپايهها شبيخون ميزدند تا بدين ترتيب، حسن نيت خود را به او نشان دهند.
هر ايالت هخامنشي، غالباً سرزمين بسيار پهناوري بود و اگر بر اساس نام افراد قضاوت كنيم، همهي شهربانها يا استاندارها، از نجيبزادگان پارسي (يا حداقل، آريايي) بودند كه امور ايالتي را از مركز آن ايالت اداره ميكردند. مركز ايالتها، غالباً همان پايتختهاي قديمي دولتهايي بود كه به دست پارسها فتح شده بود. براي نمونه، در مصر مركز ايالت، شهر «ممفيس» بود، در ليديه شهر «سارد»، در ماد «اكباتان» و در بابل شهر «بابل». پايتخت يا مركز هر ايالتي، به منزلهي نمونهي كوچكتر مراكز سلطنتي بود. مالياتها يا خراجهاي ايالت در آن جا گرد ميآمد و انبار ميشد و بخشي از آنها نيز به دولت مركزي ارسال ميگرديد. بدين ترتيب، هر ايالتي هزينهها و نيازهاي خود را از طريق منابع داخلي خويش تأمين ميكرد. برخي خراجها جنسي (كالايي) بود و ميشد از آنها مستقيماً براي تغذيه و حفظ پادگانهاي محلي استفاده كرد. خراجها و مالياتهايي نيز به صورت فلزات گرانبها و معمولاً نقره دريافت و براي هزينههاي استثنايي ذخيره ميشد.
محل سكونت شهربان در مركز ايالت، يك كاخ بود كه غالباً، به شاهان پيشين آن سرزمين تعلق داشت. از اين كاخها براي پذيرايي از شاهنشاه پارسي به هنگام مسافرت وي به ايالتهاي امپراتوري نيز استفاده ميشد. در كاخهاي ايالتي، بايگانيهايي وجود داشت كه فرمانهاي سلطنتي در آنها نگهداري ميشد. جريان اداري و ديوانسالاري منطقهاي، از همين بايگانيها اعمال ميگرديد. درخواستها يا دادخواستهاي خطاب به شهربان را به آن جا ميفرستادند و نسخههايي از تصميمات وي را - كه گزارش عملكرد مقامات محلي بر آنها پشتنويسي شده بود - براي مراجعه در آينده، بايگاني ميشد. الواح ديواني نوشته شده به زبان ايلامي كه در افغانستان، ارمنستان و تركيه يافته شده، نمودار آن است كه اقدامات ديوانسالارانهي مورد تأييد و انجام شده در تخت جمشيد، در ايالتهاي مختلف امپراتوري نيز عيناً انجام ميگرفته است [آملي كورت: «هخامنشيان»، ترجمهي مرتضا ثاقبفر، انتشارات ققنوس، 1378، ص 15-108]. در واقع ميتوان گفت كه ديوانسالاري شگرف و عظيم هخامنشي - كه در آن، تمام عمليات و فعاليتهاي اجرايي و اداري و مالي اعضاي دولت (از پادشاه تا كارگران) به دقت ثبت و ضبط شده و مورد رسيدگي و ارزيابي دقيق كارشناسان و مأموران ديواني قرار ميگرفت تا تمام امور دولت، منضبط، قاعدهمند، سالم و قانوي گردد - به عنوان الگويي رسمي و كارا و ثابت، در سراسر قلمرو شاهنشاهي هخامنشي گسترده و نهادينه شده بود.
در ادامه، فهرست كامل ايالتهاي هخامنشي بر اساس سنگنوشتههاي داريوش (DPe, DSm, DNa) و خشايارشا (XPh) و با مقايسه با گزارشهاي هردوت، گزنفون و آرين ارائه ميشود:
+ آشور (شمال عراق و سوريه) = پارسي باستان: اثورا (Athura)؛ يوناني: آسيريا (Assyria).
+ اتيوپي = پارسي باستان: كوشيا (Kushya)؛ يوناني: آيثيوپيا (Aithiopia).
+ اردن = پارسي باستان: اربايَ (Arabaya)؛ يوناني: اربيا (Arabia).
+ ارمنستان = پارسي باستان: ارمينَ (Armina)؛ يوناني: ارمنيا (Armenia).
+ بابل (جنوب عراق) = پارسي باستان: بابيرو (Babiru)؛ يوناني: بابيلونيا (Babylonia).
+ بلخ = پارسي باستان: باختري (Bakhtri)؛ يوناني: باكتريا (Baktria).
+ پارت = پارسي باستان: پرثوَ (Parthava)؛ يوناني: پارثيا (Parthia).
+ پارس = پارسي باستان: پارسَ (Parsa)؛ يوناني: پرسيس (Persis).
+ خوارزم (ازبكستان) = پارسي باستان: اوورزمي (Uvarazmi)؛ يوناني: خوراسميا (Chorasmia).
+ زرنگ (سيستان) = پارسي باستان: زرنكَ (Zranka)؛ يوناني: درنگيانا (Drangiana).
+ سغد = پارسي باستان: سوگدَ (Sugda)؛ يوناني: سوگديانا (Sogdiana).
+ قندهار (رخج) = پارسي باستان: هرهووتي (Harahuvati)؛ يوناني: آرخوسيا (Arachosia).
+ كاپادوكيه (مركز تركيه) = پارسي باستان: كتپتوكَ (Katpatuka)؛ يوناني: كپدوكيا (Kappadokia).
+ كاريه (جنوب غربي تركيه) = پارسي باستان: كركا (Karka)؛ يوناني: كريا (Karia).
+ گندار (منطقهي هندوكش) = پارسي باستان: گندارَ (Gandara)؛ يوناني: گنداريا (Gandaria).
+ ليبي = پارسي باستان: پوتايا (Putaya)؛ يوناني: ليبيا (Libya).
+ ليديه (غرب تركيه) = پارسي باستان: سپردَ (Sparda)؛ يوناني: ليديا (Lydia).
+ ماد = پارسي باستان: مادَ (Mada)؛ يوناني: مديا (Media).
+ مصر = پارسي باستان: مودرايَ (Mudraya)؛ يوناني: ايگيپتوس (Aigyptos).
+ مقدونيه = پارسي باستان: سكودرَ (Skudra)؛ يوناني: ثراكيا (Thrakia).
+ مكران (غرب سيستان) = پارسي باستان: مكَ (Maka)؛ يوناني: ميكيا (Mykia).
+ هرات = پارسي باستان: هريوَ (Haraiva)؛ يوناني: آرهيا (Areia).
+ هند (پنجاب) = پارسي باستان: هيندو (Hindu)؛ يوناني: اينديا (India).
+ يونيه = پارسي باستان: يَ اونا (Yauna)؛ يوناني: (Ionia).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دوست بزرگوار و فرهيخته آقاي كيوان دربارهي چند و چون بازسازي تصويري تخت جمشيد پرسيده بودند. چنان كه ميدانيد، همهي سنگنگارههاي تخت جمشيد رنگآميزي شده و جواهرنشان بوده است كه متأسفانه از اين همه زيبايي و هنرورزي امروزه اثري بر جاي نيست. از سقفها و و ستونهاي چوبين و ديواريهاي خشتي اين مجتمع نيز چيزي باقي نمانده است. بنابراين، آن چه فراروي باستانشناس كنوني قرار دارد، مجموعه سنگنگارههايي پراكنده و خاكستري و ستونهايي نيمهشكسته است. بازسازي حداقل تصويري چنين مجموعهي آسيبديده و پراكندهاي، البته كاريست دشوار اما شكل كلي معماري تخت جمشيد بر اساس ايوانها و ستونها و درگاههاي سنگي موجود و پيهاي بازماندهي ديوارها، قابل بازسازي است و اين كاري است كه «فردريش كرفتر» به خوبي از عهدهي آن برآمده است. اما براي بازسازي جزييات و ريزهكاريها و رنگآميزيها، به دادههايي بيشتري نياز است. خوشبختانه، كشف آجرنگارههايي رنگين و سالم در كاخ شوش، باستانشناسان را در شناسايي جزييات رنگيِ نگارهها بسيار ياري كرده است. استفاده از الگوي معماري و تزييناتي كاخهاي آشوري و بابلي در بازسازي تخت جمشيد، البته كاري لازم است اما كافي نيست چرا كه هنر معماري هخامنشي، ماهيتي تركيبي دارد كه در آن، هنر ايوني، اورارتويي، ميانروداني، مصري و ايلامي در چارچوب انديشهي خلاقهي پارسي در همآميخته است. از اين رو، بايسته است كه در بازسازي معماري تخت جمشيد، همهي مؤلفههاي آن يكايك در نظر گرفته شود. بايد توجه كرد كه بسياري از قطعات و اجزاي ساختماني به دست آمده از مجتمع تخت جمشيد در موزههاي جهان پراكنده است و شماري نيز در زير لايههاي اين عمارت، چشمانتظار كشف شدن. بر اين اساس، به دست آوردن تصويري دقيق و درست از نماي تخت جمشيد، نيازمند كنار هم نهادن پازلوار تمام قطعات موجود و تلاش براي پركردن جاهاي خالي با كاوشهاي جديد و با در نظر گرفتن الگوهاي هنري آن است. خوشبختانه غالب نماهاي تخت جمشيد قرينهوار هستند و لذا به شكل قياسي نيز ميتوان برخي اجزاي مفقود شده را بازسازي كرد. هماينك، مركز پژوهشهاي هخامنشي موزهي ملي ايران به سرپرستي آقاي شاهرخ رزمجو اقدام به راهاندازي برنامه اي براي بازسازي تصويري تخت جمشيد كرده است؛ هر چند كه ميدانيم امكانات فني مطلوب، در ايران موجود نيست. كيوان عزيز ترجمهي متن كتيبهي معراج «كرتير» و بيان اشتراكات آن را با ارداويرافنامه خواسته بودند. متأسفانه متن يا ترجمهي كتيبهي مذكور در دسترس من نيست. اما براي آگاهي خوانندگان بايد بگويم كه سنگنوشتهاي پهلوي از كرتير - روحاني توانا و بانفوذ عصر ساساني - در «سرمشهد» واقع در هشتاد كيلومتري جنوب كازرون به دست آمده است كه سطرهاي 26 تا 58 آن در شرح معراج اين روحاني و ديدار وي از بهشت و دوزخ و ايزدان داور است كه از اين حيث، شباهت فوقالعادهاي با متن پهلوي «ارداويرافنامه» دارد كه شرح سفر مينوي موبدي به نام «ارداويراف» يا «ارداويراز» به بهشت و دوزخ است.
* دوست خوب و ميهنپرستم، اچبر آقا از پيوند قومي «كروات»ها و ايرانيان پرسيده بودند. بايد بگويم كه به ويژه پژوهشگران كرواسي بر اساس اسناد و دلايلي كه عرضه داشتهاند، كرواتها را از ايرانيان شرقي و برخاسته از ناحيهي «هرات» ميدانند. در اين نظريه، واژهي Hurrvuhe و Hurravat كه شكل كهن عنوان Croat است، همان Haraiva پارسي باستان (مطابق با «هرات» كنوني كه يكي از ايالتهاي هخامنشي بوده است) دانسته شده و گفته ميشود كه كرواتها از مسير افغانستان، ارمنستان و گرجستان، كرانههاي درياي آزوف و سياه به منطقهي كنوني كرواسي مهاجرت كردهاند. همچنين وجود هماننديهاي زباني و آييني ميان كرواتها و ايرانيان باستان، مؤيد ايرانيتبار بودن كرواتها ميباشد. براي كسب آگاهيهاي بيشتر ميتوانيد به اين مقالهي انگليسي مراجعه نماييد: «Identity of Croatians in Ancient Iran».
* دوست گراميام آقاي بابايادگار مقالهاي را به نام «يكهزار واژه اصيل تركي در پارسي» معرفي نمودهاند كه مطالعهي هر سطر آن، خواننده را ناگزير به طلب شفاي عاجل براي نويسندهي آن ميكند! نگارندهي اين مقالهي مضحك در حالي سخن از وجود يكهزار واژه تركي در فارسي ميگويد كه - به قول بابايادگار عزيز - نود درصد واژگاني كه رديف كرده، در زبان فارسي وجود يا كاربردي ندارند؛ مانند: آتاتورك، آتاباي، آتاش، ارومچك، آغرق، آلامانچي، ايناغ، تانري، يغمور و… !!! معناشناسيهاي اين نويسندهي بزرگ، از ريشهشناسيهاياش نيز مضحكتر است. او واژهي «الاغ» را چنين معني ميكند: اولا (عوعو كردن گرگ) + اق (حامل)!!! و نام «قزوين» را - كه تركي ميداند - اين چنين: «تفرجگاه قاز دختر افراسياب»!!! اما جالبتر از همه، آن است كه نويسنده مذكور، به شكلي مذبوحانه، بل كه جنونآسا ميكوشد كه چند صد واژهي ناب پارسي را تركي وانمود كند؛ مانند: آيين، آتش، آرش، آريا (!!!)، استاد، آشاميدن، جوشيدن، بابك، افشين، ارديبهشت، آناهيتا، ايران، برابر (!!!)، دريا، بيستون، خوب، دريا، بنده، تيز، دشمن، شاه، پرداخت و… !!! وي «آذربايجان» را نيز نامي تركي ميداند و آن را به مضحكترين شكل ممكن، «مكان خان جوانمرد قوم آذ» معنا ميكند!!! اين نويسندهي دانشمند براي آن كه به هر ترتيبي، كلمهها و نامهاي پارسي را تركي كند، واژهها را سلاخي ميكند، سر و ته كلمات را به دلخواهاش ميزند و هر حرفي را به حرف ديگري تبديل ميكند تا سرانجام، واژهاي كه توليد ميشد، چيزي شبيه به الفاظ تركي باشد!! (مثلاً براي اين كه واژهي «خون» را تركي كند، مينويسد: خون = خان = قان). ظاهراً ولع و طمع تمدنخواري نژاد زرد از محدودهي آب و خاك و مردمان فراتر رفته و به گسترهي الفاظ و واژگان نيز رسيده است! البته بايد درك كرد كه اشرار پانتركيست براي جبران فقر زبان تركي، چارهاي جز چنين فريبكاري و شيادي و دروغبافياي نداشتهاند! چه اگر زبان تركي غنا و توانايي كافي را داشت، ديگر چه نيازي بود كه آن همه واژه فارسي را به سود زبان تركي مصادره كنند و زبان فارسي را وامدار واژگان تركياي جلوه دهند كه حتا در خود زبان تركي نيز وجود ندارد؟! اين نويسندهي بينوا كه حتا سواد تركي نيز ندارد، نميداند بيشتر واژههايي كه تركي دانسته، «مغولي» هستند و ميان اين دو زبان، تفاوتي بسيار است (به سان تفاوت ميان انگليسي و آلماني)؛ واژههايي مانند: ييلاق، قشلاق، ايل، قشون، جلو، قورمه، چاق، آقا، خانم، قيماق، چماق و…
همين نگارنده، در جايي از مقالهي خود، اشكانيان را تركتبار ميخواند و براي اثبات اين سخن خود مينويسد: «مورخان و لغويهاي بزرگ مانند دهخدا، اعتمادالسلطنه و علي بن حسن مسعودي آنها را ترك دانستهاند»!!! اما نويسنده به جاي اين كه توضيح دهد اين دانشمندان تاريخ و باستانشناسي (!!) دقيقاً در كدام مقاله و رساله و كتاب و بر اساس كدام اسناد و مدارك تاريخي و باستانشناختي چنين ادعايي كردهاند، ما را به اين پانويس ارجاع ميدهد: «هيأت، جواد، سالنامههاي بيستگانهي وارليق»!!! خلاصه آن كه، اين نويسندهي باهوش نه تنها خبر ندارد كه آن سه نفر (دهخدا و…) در كجا چنين فتوايي را دادهاند، بل كه نميداند استادش «جواد هيأت» نيز در كدام جلد و صفحه از سالنامهي بيستگانهي وارليق چنين ادعاي بيخردانهاي را به آن سه نفر چسبانده است!!! و در يك كلام: آن كس كه نداند كه نداند كه نداند/// در جهل مركب ابد الدهر بماند.
همين نويسنده در ابتداي مقالهي خود، اوج بحران عقلي خويش را به نمايش گذاشته، مينويسد: «اروپاييان … تحقيقات گستردهاي روي اين موضوع انجام داده و نتيجه گرفتهاند كه 40 درصد زبان ايتاليايي، 20 درصد زبان انگليسي، 17 درصد زبان آلماني و ... از واژههاي زبان تركي تشكيل شدهاند. اجازه بدهيد اين گونه بگوييم: اگر تركي نبود، يك پنجم زبان انگليسي و دو پنجم زبان ايتاليايي حذف ميشد»!!! اي كاش نگارندهي اين جملات جنونآسا، حداقل منبع و مرجع يكي از اين تحقيقات گستردهي اروپاييان را معرفي ميكرد تا ما از خواندن اين ادعاي لطيفوار و بيپايه، اين چنين رودهبر نميشديم!
به هر حال باعث خشنودي است كه اشرار پانتركيست با انتشار چنين مطالب مضحكي، هر بار، برگ ديگري را از دفتر فريبكاري و ناداني خود رو ميكنند.
* دوست شريف و بزرگوارم يه آذري وطنپرست مطلب بسيار متين و زيبايي را در پاسخ به اشرار پانتركيست نگاشته بودند. اما چه سود كه - به قول كيوان عزيز - اين جماعت فقط به دنبال اغراض شوم سياسي هستند و نه كار علمي. در مورد مفهوم منفياي كه به واژه ترك داده ميشود، البته تحليل اين دوستمان و نيز آقاي اميرحسين ملكفرنود معقول است اما بايد از متون تاريخي هم مستندات لازم را به دست آورد. اتفاقاً من نيز در آذربايجان بارها شنيدهام كه در اشاره به فردي نادان گفتهاند كه «فلاني ترك است». اين تعبير، به خوبي آشكار ميكند كه مردم آذربايجان، صاحبان اين عنوان (ترك) را تا چه حد بيگانه و دشمن ميدانستهاند.
* «دكتر محمدامين رياحي خويي» كه مقالهي ايشان در مجلهي اطلاعات سياسي- اقتصادي دربارهي زيان آذري مورد توجه دوستان قرار گرفته بود، يكي از بزرگترين اديبان معاصر ايران است. كتاب بسيار مهم و ارزشمندي كه ايشان منتشر كردهاند، «فردوسي» (+) نام دارد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
گوه بگیره اون تاریخ جعلی و مسخره تان که هر چه هست سراسر دروغ و عقده است.خجالت هم خوب چیزیه،ااز این همه قصه سازی و هزیانگویی خسته نمیشین؟آخه ابله ها،به تاریخ یونان،چین،روم مصر و و و نگاهی بیندازید،آثار فرهنگی،هنریفعلمی باستانیشان گویای تاریخشان هست و هیچ نیازی به این همه جعل و دروغسازری برای تاریخ خود ندارند.شما هر چه بیشتر زور بزنید دیگران بیشتر پی میبرند که تاریختان جعلی و ساختگیست.