دوران پادشاهي پارتها يا اشكانيان (247 پيش از ميلاد ـ 224 پس از ميلاد) دورهاي است كه در مجموعهي تاريخ ايران باستان مورد غفلت و فراموشي واقع شده است؛ به ويژه به سبب آن كه ساسانيان خصومت و كينهاي عميق با اين دودمان داشتند و بسيار كوشيده بودند كه نام و ياد آن را به خاموشي فرو برند. اما با اين حال، بازماندههاي فرهنگي و هنري اين دوران با وجود چنان دشمانگيهايي، هنوز پايدار و استوار مانده و نمونههاي آن در لابهلاي گزارشهاي بيگانگان، ادبيات فارسي و آثار باستاني، مشاهدهپذير و دريافتنيست.
روزگار اشكانيان، عصري مبتني بر منش و روش پهلواني بوده و از اين روست كه واژهي «پهلوان» از واژهي «پرثو/ Parthav» (= پارت) برگرفته شده است. پيداست كه كنشها و ميانكنشهاي فرهنگي اشكانيان در دوران خويش از اهميت و تب و تاب ويژهاي برخوردار بوده است. سرزمين ايران در آن روزگار، پس از يك دوره تهاجم نظامي مقدونيان (به سركردگي اسكندر) اينك در معرض تهاجم فرهنگي يونانيان قرار گرفته بود اما ايرانيان به رهبري پادشاهان اشكاني، با هوشياري و خردمندي؛ نه همچون سوريان و مصريان و ديگر اقوام مغلوب اسكندر و جانشيناناش، به خوبي هويت و اصالت ملي خويش را پاس داشتند و چه بسا به واسطهي چنان كشمكشهايي، فرهنگ و هنر خويش را آراستهتر و آزمودهتر ساختند.
اشكانيان، زرتشتيان باورمندي بودند و همسو با آموزههاي آن، علاقهمنديشان به بزم و جشن، و جوانمردي و ايستادگيشان در برابر خصم، زبانزد همگان بود. از سوي ديگر، اشكانيان همچون هخامنشيان، حكومتي فراگير و تكثرپذير داشتند و هيچ گاه نكوشيدند كه چون ساسانيان، آيين خود را به دين واحد و رسمي و سراسري امپراتوري خويش مبدل سازند و اقوام متعدد و متكثر كشور را از آزادي مذهبي بازبدارند. وجود چنين درجهاي از مدارا و تساهل در ميان پادشاهان اشكاني، نشانهي عقلانيت و پايبندي ايشان به روح مداراجويانهي آرياييست.
اشكانيان از منش و روش مليگرايانهي در خور ستايشي برخوردار بودند و در زماني كه زبان و فرهنگ يوناني در سرزمينهاي زير فرمان سلوكيان غالب و رايج شده بود، آنان به رسميسازي و گسترش زبان و خط پهلوي در ايران روي آوردند.
مذهب «مهرپرستي/ Mitraism» كه فرقهاي منشعب از آيينهاي زرواني و گنوسي بود، همزمان با عصر اشكانيان پديد آمد و در جهان غرب (روم، اروپا) گسترش يافت. مذهب مهر، مكتبي عرفاني ـ رزمي و قابل مقايسه با آيين «ذن/ Zen» در شرق دور است كه نوآموزان آن، با طي مراحل رازورانهاي ميكوشيدند تا نيروهاي جسماني و معنوي خويش را توأمان پروش دهند و به كمال برسانند. اشكانيان در مقام زرتشتياني مؤمن، ايزد مهر را بر اساس همين صفات رزمندگي و جوانمردي و راستكاري و وفاداري منسوب به او كه در محور مذهب مهر قرار گرفته بود، بسيار بزرگ و نيكو ميداشتند و از اين رو بود كه نام شماري از شاهان بزرگ اين دودمان، «مهرداد» نهاده شده بود.
علاقهمندي اشكانيان به رزم و بزم كه ريشه در خصلتهاي آريايي ـ زرتشتي اين دودمان داشت، به خوبي در فرهنگ و هنر آن دوران بازتاب يافته است. «گوسان/ Gusan» ها كه نقالان دورهگرد و خنياگر آن دوران بودند، در بسترهي چنين روحيهي رزم و بزمگرايي، مروجان و مبلغان همين فرهنگ و پرورندگان و ناقلان آن براي سدههاي بعد بودند. سرگذشت دليريها و دلدادگيهاي شاهزادگان و پهلوانان فئودال اشكاني (كه در كانون فرهنگ «رزمي و بزمي» آن عصر قرار داشتند) در پي فعاليتهاي داستانپردازني چون گوسانها، به تدريج، به گونهاي بر سر زبانها افتاد و ساختاري داستاني و روايي يافت كه سرانجام، شاهزادگان و پهلوانان اشكاني به صورت شخصيتهايي حماسي از چارچوب زمان و مكان گسستند و در دل اسطورهها جاودانه شدند و سدههايي بعد، به صورت پهلواناني برجسته، در متوني چون «خداينامه» و «شاهنامه» بازنمون يافتند. چنان كه معروف است، بسياري از پهلوانان حماسي ايران مانند: گودرز، گيو، بيژن، فرود، ميلاد، فرهاد و … از شمار شاهزادگان اشكاني بودند كه در پي چنان فرآيندهايي، تبديل به شخصيتهايي فراتاريخي و حماسي گرديدند.
در بسترهي همين فرهنگ غني اشكاني، داستانهاي عاشقانهي بسياري نيز پديده آمده بود. نمونهي آن، داستانهاي عاشقانهاي همچون «ويس و رامين» و «بيژن و منيژه» است كه ريشه در عصر اشكانيان دارد و حاصل تلفيق طبع هنرپردازانه و باريكانديشانهي خنياگران با روح حماسي و رزمي اشكانيان است كه در آنها بزمخواهي و شادخواري و دلدادگيهاي اشرافيانهي ويژه فرهنگ «رزمي و بزمي» اشكاني به خوبي بازتاب يافته است.
دوران اشكانيان، خاستگاه پربار و توانمند ادبيات رزمي و بزمي و غنايي و خنيايي ايران است در حالي كه دوران بعد (ساسانيان) با برچيده شدن نسبي آزاديهاي اجتماعي و مذهبي، چنين ادبياتي به فراموشي گراييد و ادبيات ديني و اندرزي و شاهانه جانشين آن شد. ادبيات ايران پس از اسلام، در بخش ادب حماسي (شاهنامهها) و ادب غنايي (اشعار تغزلي) به روشني از فرهنگ پربار اشكانيان كه خود بنيانگذاران چنين فرهنگ و ادبي بودند، سرچشمه ميگيرد.
روزگار اشكانيان، عصري مبتني بر منش و روش پهلواني بوده و از اين روست كه واژهي «پهلوان» از واژهي «پرثو/ Parthav» (= پارت) برگرفته شده است. پيداست كه كنشها و ميانكنشهاي فرهنگي اشكانيان در دوران خويش از اهميت و تب و تاب ويژهاي برخوردار بوده است. سرزمين ايران در آن روزگار، پس از يك دوره تهاجم نظامي مقدونيان (به سركردگي اسكندر) اينك در معرض تهاجم فرهنگي يونانيان قرار گرفته بود اما ايرانيان به رهبري پادشاهان اشكاني، با هوشياري و خردمندي؛ نه همچون سوريان و مصريان و ديگر اقوام مغلوب اسكندر و جانشيناناش، به خوبي هويت و اصالت ملي خويش را پاس داشتند و چه بسا به واسطهي چنان كشمكشهايي، فرهنگ و هنر خويش را آراستهتر و آزمودهتر ساختند.
اشكانيان، زرتشتيان باورمندي بودند و همسو با آموزههاي آن، علاقهمنديشان به بزم و جشن، و جوانمردي و ايستادگيشان در برابر خصم، زبانزد همگان بود. از سوي ديگر، اشكانيان همچون هخامنشيان، حكومتي فراگير و تكثرپذير داشتند و هيچ گاه نكوشيدند كه چون ساسانيان، آيين خود را به دين واحد و رسمي و سراسري امپراتوري خويش مبدل سازند و اقوام متعدد و متكثر كشور را از آزادي مذهبي بازبدارند. وجود چنين درجهاي از مدارا و تساهل در ميان پادشاهان اشكاني، نشانهي عقلانيت و پايبندي ايشان به روح مداراجويانهي آرياييست.
اشكانيان از منش و روش مليگرايانهي در خور ستايشي برخوردار بودند و در زماني كه زبان و فرهنگ يوناني در سرزمينهاي زير فرمان سلوكيان غالب و رايج شده بود، آنان به رسميسازي و گسترش زبان و خط پهلوي در ايران روي آوردند.
مذهب «مهرپرستي/ Mitraism» كه فرقهاي منشعب از آيينهاي زرواني و گنوسي بود، همزمان با عصر اشكانيان پديد آمد و در جهان غرب (روم، اروپا) گسترش يافت. مذهب مهر، مكتبي عرفاني ـ رزمي و قابل مقايسه با آيين «ذن/ Zen» در شرق دور است كه نوآموزان آن، با طي مراحل رازورانهاي ميكوشيدند تا نيروهاي جسماني و معنوي خويش را توأمان پروش دهند و به كمال برسانند. اشكانيان در مقام زرتشتياني مؤمن، ايزد مهر را بر اساس همين صفات رزمندگي و جوانمردي و راستكاري و وفاداري منسوب به او كه در محور مذهب مهر قرار گرفته بود، بسيار بزرگ و نيكو ميداشتند و از اين رو بود كه نام شماري از شاهان بزرگ اين دودمان، «مهرداد» نهاده شده بود.
علاقهمندي اشكانيان به رزم و بزم كه ريشه در خصلتهاي آريايي ـ زرتشتي اين دودمان داشت، به خوبي در فرهنگ و هنر آن دوران بازتاب يافته است. «گوسان/ Gusan» ها كه نقالان دورهگرد و خنياگر آن دوران بودند، در بسترهي چنين روحيهي رزم و بزمگرايي، مروجان و مبلغان همين فرهنگ و پرورندگان و ناقلان آن براي سدههاي بعد بودند. سرگذشت دليريها و دلدادگيهاي شاهزادگان و پهلوانان فئودال اشكاني (كه در كانون فرهنگ «رزمي و بزمي» آن عصر قرار داشتند) در پي فعاليتهاي داستانپردازني چون گوسانها، به تدريج، به گونهاي بر سر زبانها افتاد و ساختاري داستاني و روايي يافت كه سرانجام، شاهزادگان و پهلوانان اشكاني به صورت شخصيتهايي حماسي از چارچوب زمان و مكان گسستند و در دل اسطورهها جاودانه شدند و سدههايي بعد، به صورت پهلواناني برجسته، در متوني چون «خداينامه» و «شاهنامه» بازنمون يافتند. چنان كه معروف است، بسياري از پهلوانان حماسي ايران مانند: گودرز، گيو، بيژن، فرود، ميلاد، فرهاد و … از شمار شاهزادگان اشكاني بودند كه در پي چنان فرآيندهايي، تبديل به شخصيتهايي فراتاريخي و حماسي گرديدند.
در بسترهي همين فرهنگ غني اشكاني، داستانهاي عاشقانهي بسياري نيز پديده آمده بود. نمونهي آن، داستانهاي عاشقانهاي همچون «ويس و رامين» و «بيژن و منيژه» است كه ريشه در عصر اشكانيان دارد و حاصل تلفيق طبع هنرپردازانه و باريكانديشانهي خنياگران با روح حماسي و رزمي اشكانيان است كه در آنها بزمخواهي و شادخواري و دلدادگيهاي اشرافيانهي ويژه فرهنگ «رزمي و بزمي» اشكاني به خوبي بازتاب يافته است.
دوران اشكانيان، خاستگاه پربار و توانمند ادبيات رزمي و بزمي و غنايي و خنيايي ايران است در حالي كه دوران بعد (ساسانيان) با برچيده شدن نسبي آزاديهاي اجتماعي و مذهبي، چنين ادبياتي به فراموشي گراييد و ادبيات ديني و اندرزي و شاهانه جانشين آن شد. ادبيات ايران پس از اسلام، در بخش ادب حماسي (شاهنامهها) و ادب غنايي (اشعار تغزلي) به روشني از فرهنگ پربار اشكانيان كه خود بنيانگذاران چنين فرهنگ و ادبي بودند، سرچشمه ميگيرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ عبدالحسين زرينكوب: «تاريخ مردم ايران» (ايران قبل از اسلام)، انتشارات اميركبير، 1373
ـ احسان يارشاطر (گردآورنده): «تاريخ ايران [كمبريج]» جلد سوم، بخش دوم، ترجمهي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1377
ـ جهانگير كوياجي: «آيينها و افسانههاي ايران و چين باستان»، ترجمهي جليل دوستخواه، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1353
ـ محمدمهدي مؤذنجامي: «ادب پهلواني»، انتشارات قطره، 1379
ـ ذبيح الله صفا: «حماسه سرايي در ايران»، انتشارات فردوسي، 1374
ـ احمد تفضلي: «تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام»، انتشارات سخن، 1377
0 نظرات:
ارسال یک نظر