هردوت در تاريخ خود، قبيلهي «پاسارگاد» (Pasargadai) را برجستهترين قبيلهي پارسي در ميان ديگر قبايل پارسي ميداند كه طايفهي هخامنشي جزيي از آن بود و پادشاهان پارسي نيز از آن برخاسته بودند (كتاب يكم، بند 125). بنا به گزارش ديگر مورخان يوناني، پايتخت و محل آرامگاه كورش كبير، شهركي به نام «پاسارگاد» بوده است [استرابون: جغرافيا XV, 3.7-8؛ آرين: آنابازيس VI, 6.29]. بعدها باستانشناسان با تطبيق دادن توصيف نويسندگان يوناني از آرامگاه كورش، با بناهاي باستاني يافته شده در دشت مرغاب و نيز با يافتن سنگنوشتههايي در آن منطقه كه در آنها نام كورش ذكر گرديده بود (كتيبههاي CMa, CMb, CMc)، ويرانههاي موجود در مركز دشت «مرغاب» واقع در سي كيلومتري شمالشرقي تخت جمشيد را از آنِ كاخ پاسارگاد برشمرده، بناي معروف به «مشهد مادر سليمان» واقع در يك كيلومتري جنوبغربي كاخ پاسارگاد را، آرامگاه كورش دانستند.
بر پايهي روايت هردوت به نظر ميرسد كه كورش كبير پايتخت امپراتورياش را به افتخار نام قبيلهي خود، «پاسارگاد» ناميده بود. اما بيشتر پژوهشگران، نام پاسارگاد را در ارتباط با واژهي «پارس» پنداشته و صورت اصلي آن را Parsa-karta/ Parsa-gird به معناي «ساختهي پارس[ها]» يا Parsa-garda به معناي «باروي پارس[ها]» دانستهاند. اما اين معنايابي به روشني غلط است چرا كه «بارو يا ساختهي پارسها» نميتواند معناي نام قبيلهاي باشد كه وجودش نيز مقدم بر بناي شهرك پاسارگاد بوده است (اگر روايت هردوت را درست بدانيم). ضمن آن كه اين نام نميتواند برگرفته از واژهي «پارس» باشد چرا كه چنين واژهاي در تركيب آن وجود ندارد. واژهي پارس در زبان يوناني به گونهي «Persai» است كه در واژهي « Pasargadai» وجود ندارد. به همين گونه، واژهي پارس در زبان ايلامي به صورت «Parsa» است كه در نام ايلامي پاسارگاد، «بتركتش» (Batrakatash) وجود ندارد.
برخي از پژوهشگران بر اساس قرايني، چنين ميانديشند كه نام اصلي و پارسي قبيلهاي كه هردوت آن را «پاسارگاد» خوانده، «پاتيشووريش» (Patishuvarish) بوده است [فونگال، ص 6-365، 372]. چنان كه يار نزديك و نيزهدار داريوش بزرگ، «گئوبرووَ» (Gaubaruva) به تصريح سنگنوشتهي نقش رستم (DNc) از اين قبيله بوده است.
به احتمال بسيار، نام اصلي قبيلهي پادشاهان هخامنشي، «پاتيشووريش» بوده كه در زبان يوناني به شكل Pateichori نقل شده [استرابون: جغرافيا XV. 3.1] و ظاهراً هردوت نام تختگاه كورش كبير را سهواً، به قبيلهي وي نسبت داده است. به هر حال اشتقاق واژهي «پاسارگاد» از «پاتيشووريش» ممكن نيست و معناي حقيقي واژهي پاسارگاد نيز عدم تعلق اين عنوان را به قبيلهي مذكور، نشان ميدهد. احتملاً، شكل اصلي و پارسي نام- واژهي پاسارگاد (Pasargadai)، «پاثركته» (Pathra-kata) به معناي «جايگاه پاييدن و مراقب بودن؛ به فارسي: پاسكده» بوده كه با گونههاي ايلامي و يوناني آن نيز هماهنگ است و ارتباطي هم با واژهي «پارس» ندارد.
* قبيلهي «اسگرتي» و تبار «كرد»:
اسگرتي [پارسي باستان: Asagartiya؛ يوناني: Sagartia. ظاهراً به مفهوم: غارنشين (W. Eilers: Encyclopaedia Iranica, II, p.107)] به تصريح هردوت (I/125; VII/85) يكي از قبايل پارسي بود و مردمان آن به زبان پارسي سخن ميگفتند. پس از ورود اقوام آريايي به نجد ايران و پراكنده شدن آنان در محور رشته كوههاي زاگرس، ظاهراً اسگرتيها از ديگر قبايل پارسي كه - كه رو به جنوب نهاده بودند - جدا شده و در غرب ايران و شمال عراق كنوني (كردستان عراق)، در سرزمين كهن «گوتيوم» ماندگار گرديدند. در زمان لشكركشي كورش عليه بابل (539 پ.م.)، اسگرتيهاي ساكن گوتيوم به رهبري سرداري به نام «گئوبروو» (Gaubaruva) در خدمت پادشاه پارسي بودند و موفق به گشودن بابل گرديدند. در پي كشته شدن برديا (گئومات) در 29 دسامبر 522 پ.م.، گروهي از اسگرتيها به سركردگي «چيسه تخمه» (Chica-takhma؛ به معناي: پهلوانتبار) كه خود را شاه و از دودمان «اووخشتر» (Uva-khshtra) پادشاه ماد خوانده بود، عليه شهرياري داريوش كبير شوريدند (DB II/33). اين شورش در ژوئن 521 پ.م. فروكوفته و چيسه تخمه نيز در «اربيرا» Arbaira (اربيل كنوني در عراق) مركز ايالت اسگرتيه، اعدام شد.
از آن جا كه رهبر شورشيان اسگرتي، خود را به دودمان شاهان ماد منسوب كرده بود، برخي از پژوهشگران گمان بردهاند كه اسگرتيها قبيلهاي از ماد بودهاند [فراي، ص 114؛ فونگال، ص 364]. اما اين، استدلال استواري نيست و ادعاي يك سركردهي شورشي كه شايد براي همسو كردن مادها با خود بوده، نميتواند سندي قومشناختي باشد و روايت هردوت نيز كاملاً صريح است.
در لشكركشي خشايارشا به يونان (480 پ.م.)، اسگرتيها نيز در شما سپاهيان وي بودند. هردوت (VII/85) ضمن توصيف لشكريان خشايارشا، دربارهي اسگرتيها ميگويد: «سگرتيها مردمي چادرنشين هستند … لباسشان چيزي است ميان لباس پارسها و پكتيكها. سگرتيها هشت هزار سوار داده بودند. اينها عادت ندارند اسلحهاي مفرغي يا آهني به كار ببندند و فقط خنجري دارند و در جنگ طنابهايي (كمند) به كار ميبرند كه از چرم بافتهاند و بسيار به آن اطمينان دارند. ترتيب جنگ اينها چنين است: سگرتي چون به دشمن برسد، طناب (كمند) را به طرف او مياندازد و همين كه اسب يا آدمي را گرفت، او را به طرف خود كشيده، ميكشد» (پيرنيا، ص 5-674).
اينك اين نظريه مطرح است كه ايرانيان «كُرد»، از قبيلهي پارسي «اسگرتي» بودهاند [هينتس، ص 59، 118، 172]. زيستگاه ايرانيان كُرد با سرزمين اسگرتيه كاملاً منطبق است و زبان كردي نيز كه از زبانهاي كهن و اصيل ايراني است، ارتباط نزديكي با زبان پارسي باستان (old Persian) دارد. امروزه ارتباط زبان كردي با گويش مادها، مورد نقد و ترديد واقع شده است [يارشاطر، ص 5-64]. جالب آن كه نام اسگرتيه در متون ايلامي، به گونهي ash-sha-kur-da آمده است [رجبي، ص 228، پانويس 2].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
- يارشاطر، احسان: «دانشنامهي ايران و اسلام»، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1354
- هينتس، والتر: «داريوش و پارسها»، ترجمهي عبدالرحمان صدريه، انتشارات اميركبير، 1380
- رجبي، پرويز: «هزارههاي گمشده»، جلد دوم، انتشارات توس، 1380
- فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمهي مسعود رجبنيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
- فونگال، هوبرتوس: «گزارشهاي باستانشناسي در ايران»، هيأت باستانشناسي آلمان، ترجمهي سروش حبيبي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1354
- پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، 1378
* مطالعهي دفاعيهي دوازده بندي صادره از سوي جناب رضا محمدعليزاده در برابر نقدي كه بر يادداشتهاي پراكندهي وي نوشته بودم، براي همه ما، شاديآور و خشنود كننده بود! چرا كه وي با آن همه اصرار و تأكيد من و ديگر دوستان، نه تنها «هيچ» مدرك و سندي را براي اثبات ادعاهاي پوچ و پوسيدهي خود عرضه ننمود و به جهت اين ناتواني و درماندگي، پوزشخواهي نكرد، بل كه با تكرار طوطيوار و نعل به نعل همان زبانبازيها و پريشانگوييهاي سابق خويش - و حتا مفتضحتر از پيش - فاتحهي فرقهي پانتركيسم را خواند و كار خود را يكسره كرد! بيچارهتر از همه، آن پانتركيست شوربختي بود كه زير نام قلابي «شبنم ميران» و با گرفتن ژست بيطرفي براي رد گم كني، نوشته بود: «من تمام مقالات و نوشتههاي آقاي كياني، آقاي محمد عليزاده و جوابهاي آقايان بابايادگار، اكتاي، كيوان، فرنود، اچبرآقا و… همه را به دقت خواندم […] ولي از بسياري از جوابهاي شما به آقاي عليزاده متقاعد نشدم … در مورد آرياييان به نظر ميرسد راست ميگويد و در مورد ترك بودن آذريها ممكن است حق داشته باشد»!!!
اين بينوا كه مانند همهي پانتركهاي ديگر حتا توان و سواد روخواني نوشتههاي ما را نيز دارد، نديده و نفهميده كه ما به صراحت گفتهايم: «اگر جناب عليزاده و هر پانتركيست ديگري به جاي آن همه درازگويي و زبانبازي و پرخاشگري، ميتوانست فقط و فقط يك سطر نوشته بر سنگ يا گل يا كاغذ به زبان تركي و از آذربايجان پيش از صفوي بيابد و عرضه كند، ما به صرف همان يك پاره سند، جملگي از مواضع خود فرود آمده، به مسلك پانتركيسم ميپيوستيم». به هر حال، از همهي دوستان بزرگوارم كه از پاسخ دادن به پريشانگوييهاي بيارزش پانتركهاي بيوطن فروگذاري نكردهاند، سپاسگزارم.
۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر