کانون ایرانیان: خانه پرفسور حسابی در استان تهران
کانون ایرانیان

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

خانه پرفسور حسابی در استان تهران

http://kanooneiranian.blogspot.com/
http://kanooneiranian.blogspot.com/
خانه پرفسور حسابی جایی است که می توانی نبوغ یک انسان را در تک تک اجزای آن ببینی .

یک خانه قدیمی چهار طبقه ، عمارتی سراسر سبز که بزرگ ترین یادگار از پرفسور حسابی است برای آموختن بسیاری چیز ها .

سحرگاه دوازدهم شهریور ۱۳۷۱ ، در اتاق کوچکی واقع در بیمارستان دانشگاه ژنو ، وقتی هنوز خورشید بر دریاچه شهر ژنو چنگ می انداخت و بر نورش لحظه لحظه می افزود ، در این اتاق کوچک چشمان مردی به آرامی از روشنایی تهی شد و دیگر هیچ گاه گشوده نشد .
وقتی که سکوت پیرمرد بر تمام وسایل تکنولوژیک چیرگی یافت ، هنوز هیچ کس خبر نداشت که او برای همیشه خاموش شده است . پرستار لباس های او را برای یافتن وسایل باقی مانده در جیب هایش کنکاش کرد ، در جیب بالای کت اش ، کتابچه ای کوچک یافت . یک کتابچه کوچک به زبان آلمانی . رمانی اثر توماس مان به نام « مرگ در ونیز » . کتابی که او برای تقویت زبان آلمانی اش خریده بود ، تا هراز گاهی که وقت کرد ، بخواند . شاید او نمی دانست مرگ ، او را نه در ونیز ، که در ژنو خواهد یافت ، و در سن ۹۰ سالگی ، مجال ادامه حیات را از او خواهد گرفت . آنچه باعث شد او در روز های پایان زندگی حتی دست از مطالعه زبان آلمانی نکشد ، شاید اتفاقی بود که در یکی از روز های ۵۰ سالگی اش افتاده بود . او در سفرش به آلمان به فروشگاهی می رود تا بتواند در آنجا چیزی بخرد . به زبان انگلیسی از فروشنده تقاضا می کند که چیزی به او بدهد . فروشنده متوجه نمی شود . چرا که زبان انگلیسی نمی داند . او همین جمله را به زبان فرانسه تکرار می کند ، اما باز هم فروشنده متوجه نمی شود ، او این بار اما به زبان ایتالیایی منظورش را بیان می کند ، اما نتیجه تغییر نمی کند . او بسیار ناراحت می شود ، کمی با خود می اندیشد و متوجه می شود که اگر زبان آلمانی می دانست ، هیچ گاه چنین مشکلی بروز نمی کرد و تصمیم می گیرد که آلمانی بیاموزد . مردی که بیش از ۸ لیسانس معتبر از دانشگاه های جهان گرفته و در سن ۲۵ سالگی توانسته مدرک دکترای فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه را اخذ کند ، در سن ۵۰ سالگی مثل یک دانش آموز تازه کار ، شروع می کند به یادگیری زبان آلمانی . سال ها مشاغل متعدد را در کشور تجربه کرده ، از وزارت آموزش و پرورش در دولت مصدق تا معلمی در شهر های مختلف وکرسی معتبر ترین دانشگاه جهان و جانشینی انیشتین . اما چه شد که این مرد در گوشه ای از همین تهران ، بهشتی کوچک برای خود فراهم آورد و در آنجا روزگار گذراند و سال ها ، شاگردان بی شماری را تربیت کرد و خدمات گسترده ای انجام داد . باید کمی نزدیکتر برویم تا این مرد را بیشتر بشناسیم .

فواره ای کوچک در وسط باغ ، صدای فروریختن آب در حوض ، صدای پرندگانی که در هوا منتشر شده و هوایی مطبوع در یک آلاچیق چند ضلعی ، چند نیمکت و صندلی و میز سبز رنگ و گیاهان پاپیتال که در و دیوار آلاچیق را پوشانده اند . اینجا ربطی به تهران و حتی چند قدم آن طرف تر ندارد . اینجا محیطی است کاملا متفاوت . از در که وارد می شوی ، ناگهان هوایی خنک و سرد روی چهره ات سنگین می شود . دیگر فراموش می کنیم که اینجا تهران است . دیگر فراموش می کنیم که تا چند لحظه پیش ، در خیابان ولیعصر ، از گرما کلافه شده بودیم و هوای گرم و طاقت فرسای این روز ها ، سخت بی تابمان کرده بود . وقتی که از در وارد شدیم ، ناگهان بهشتی کوچک روبه روی چشم هایمان جان گرفت . اینجا خانه مرحوم پرفسور حسابی است . خانه ای که مدت هاست تبدیل به یک موزه شده است .
یک خانه قدیمی چهار طبقه ، عمارتی سراسر سبز که بزرگترین یادگار از پرفسور حسابی است برای آموختن بسیاری چیز ها . در یک عمارت چهار طبقه که پر است از سرسبزی و طراوت ، او روزهای شکوهمندی را گذراند .
صدای پرندگان در فضای خانه چنان پخش شده که در کنار موسیقی آب ، سمفونی زیبایی به راه انداخته است . وقتی که می فهمی تمام این فضا و گیاهان ، به کوشش پرفسور شکل گرفته و پرورش یافته ، از ذوق انسانی که مدت ها در کتاب های کوچک و بزرگ غور کرده و مطالعه نموده متعجب می شوی . این خانه ناگفته های بسیاری دارد . ناگفته هایی از ظرافت و نظم بی بدیل مردی که شاید تاریخ علم ایران را در سیطره نام پرفروغش گرفته . تمام اجزای خانه حکایت از نظمی دقیق دارد . در این خانه از هر نوع گیاه که بخواهی می توانی ببینی . کتالپا ، درختی از آفریقای جنوبی ، سروی که میوه می دهد و از بلژیک به اینجا منتقل شده ، درخت عروس هندی ، گل شمعدانی درختی و درختان کوچک و بزرگی که هر کدام از جایی آورده شده اند . می گویند که وقتی دکتر به مسافرت می رفت ، رهاورد سفرش یا درخت ها و گیاهان بود ، یا اشیای زینتی چون تابلو های نقاشی . در طبقه دوم حیاط قفسی بزرگ قرار دارد که پرندگان بسیاری در آن دیده می شوند . پرندگان کوچک و بزرگ که از سراسر جهان گرد آمده اند . قرقاول ، زردپر ، مینا ، طوطی سبز ، کبک ، مرغ عشق ، طوطی برزیلی که به مثابه رنگین کمان است و طاووسی زیبا و ...

اینجا خانه پرفسور حسابی است . بوی مرطوب هوا در ریه ها ، جانی دوباره به تنت می دهد و نگاهت متفکرانه ، همه جا را می کاود . راهرو سنگ چین و گلدان هایی در اطراف آن تو را می برد به جایی که می توانی از آنجا ، زیبایی شگرف این عمارت را ببینی . گیاهان متفاوت از سراسر دنیا در اینجا جمع شده اند . اینجا بیشتر شبیه یک موزه است . یک دایره المعارف کوچک از گیاهان و حیوانات . این اتاق در روز های جمعه میزبان شخصیت های بزرگی بود : علا مه جعفری ، شهید مطهری و ...

او کیست؟>!
حتی برای یک بار هم که شده ، نامش را شنیده ایم . او پدر فیزیک ایران است . پرفسور سید محمود حسابی . می توان روز های دوری را در تاریخ سراغ گرفت که نام ایران با زحمات این مرد در جهان بارها جلوه گری کرد و بر زبان ها جاری شد . می توان روز های بسیاری را جست که او با زحمات بسیار ، توانست بشریت را با روشنایی دانش خود ، بهره مند کرده و کورسو هایی از شناخت را به پنجره هایی باز تبدیل کند . شاید یکی از بنیادی ترین نظریه های فیزیک « نظریه بی نهایت بودن ذرات » اگر او نبود ، نمی توانست اینچنین شکوهمند ارایه شود . او سال ها به سحر دانش خود توانست خدمات بسیاری عرضه کند . شاید چندان بیراه نباشد اگر او را پدر علم نوین ایران بخوانیم .
نظم خارق العاده اش در زندگی معمولی از او سیمایی جذاب ساخت . علاقه بی حد و حصرش به گیاهان و اشتیاقش به دانش اندوزی حتی در آخرین لحظات زندگی ، می تواند ، الگویی مناسب باشد برای همگان .
پرفسور که به دلیل ضعف بنیه وسوء تغذیه در سنین نوجوانی از ناحیه چشم دچار ضعف شده بود ، از همان روز های آغازین زندگی ، با دقت و تلاش فراوان به سوی روز های آینده گام برداشت . انبوهی از مشاغل و کار ها و خدمات متعدد در سال های متوالی ، از او چهره ای درخشان ساخته و او را چون آفتابی پرفروغ در آسمان علم و تکنولوژی نمایانده است . او سید محمود حسابی است . مردی که بارها همگی نام او را شنیده ایم یا از او به احترام یاد کرده ایم .

در پنجم اسفند ماه ۱۲۸۱ پرفسور سید محمود حسابی در خانواده ای متمول ساکن تهران چشم به جهان گشود . پدر و مادر او تفرشی بودند . پدر وی معز السلطنه که از رجال حکومت وقت بود ، چهار سال پس از تولد او به عنوان سفیر ایران در شامات برگزیده شد و به همراه همسر خود گوهرشاد حسابی و دو پسرش ، محمد و محمود به شامات عزیمت کرد . یک سال از اقامت آنها در بیروت سپری شده بود که پدر ، همسر و دو فرزند خردسال خود را در غربت رها کرد و به ایران بازگشت .
دکتر در ۷ سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت ، با تنگدستی و سختی در مدرسه کشیش های فرانسوی آغاز کرد و همزمان توسط مادرش ، تحت آموزه های مذهبی و فرهنگی قرار گرفت . استاد ، قرآن کریم را حفظ بوده و به آن اعتقاد بسیاری داشت . دیوان حافظ را نیز از بر داشته و به بوستان و گلستان سعدی ، شاهنامه فردوسی ، مثنوی معنوی مولوی و منشات قائم مقام اشراف کامل داشت .
شاید همین دانش اندوزی در نزد مادر بود که او را با فرهنگ ایرانی آشنا کرد و تا سال ها باعث شد که او پاسدار زبان پارسی باشد . در سال های آغازین جنگ جهانی اول ، پرفسور تحصیلات متوسطه اش را آغاز کرد و در همین زمان مدارس فرانسوی زبان بیروت تعطیل شد . از این رو پس از دو سال تحصیل در منزل او برای ادامه به کالج آمریکایی بیروت رفت و در سن ۱۷ سالگی لیسانس ادبیات ، در ۱۹ سالگی لیسانس بیولوژی و پس از آن مدرک مهندسی راه و ساختمان گرفت . او تازه از چند رشته تحصیلی در دانشگاه فارغ التحصیل شده بود که تصمیم گرفت برای امرار معاش خانواده ، به نقشه کشی و راه سازی روی آورد و برای چند شرکت فرانسوی به تهیه نقشه راه های لبنان و سوریه پرداخت . او از تحصیل دست نکشید و در رشته های پزشکی ، ریاضیات و ستاره شناسی نیز به تحصیل پرداخت و توانست مدرکی در این رشته ها به دست آورد . پس از چندی فعالیت او توسط شرکتی فرانسوی که در آن مشغول به کار بود ، برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد . بدین ترتیب او در سال ۱۹۲۴ میلادی به مدرسه عالی برق پاریس وارد شد و یک سال بعد در همین رشته از آنجا فارغ التحصیل شد . او در همین سال ها در رشته مهندسی معدن و راه آهن برقی توانست به تحصیل بپردازد و پس از پایان تحصیلات در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ایالت « سار » آغاز به کار کرد . سپس به دلیل داشتن روحیه علمی ، به تحقیق و تحصیل در رشته فیزیک در دانشگاه سوربن مشغول شد و در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن ۲۵ سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را ، با ارایه رساله ای تحت عنوان « حساسیت سلول های فتوالکتریک » با درجه عالی ، دریافت کرد . موزه دکتر حسابی در خانه اش میزبان وسایل شخصی اوست . وسایلی که حتی از دوره جوانی باقی مانده است .


شنیده ها درباره او
می گویند پرفسور برای همه چیز ارزش قایل بود . هیچ چیز در زندگی اش وجود نداشت که برای او بی ارزش باشد . شاید دلیل اینکه او با جدیت و سخت کوشی توانست پله های ترقی را پشت سرگذارد همین اهمیت او برای زندگی باشد . می گویند پرفسور به اراده انسانی بسیار معتقد بود ، او معتقد بود که باید انسان به گونه ای زندگی کند که همه چیز را تحت کنترل خود گیرد . به عبارتی انسان باید به زندگی فرمان بدهد ، نه از آن فرمانبرداری کند . شاید هنگامی که مهندس ایرج حسابی پسر پرفسور از خلق و خوی و روش زندگی پرفسور سخن می گوید و نظم استثنایی و بسیاری از ویژگی های برجسته اخلاقی او را مطرح می کند ، هر مخاطبی می تواند با نگاهی هرچند گذرا به این عمارت و باغ درون آن ، همه آنچه راکه گفته می شود به وضوح ببیند .
درست است . او آن گونه که می گویند ، بود . این نتیجه ای است که از در و دیوار خانه ای که در میان گیاهان بی شمار محصور مانده می توان گرفت . در این خانه نمی توان هیچ چیز را یافت که در جایش قرار نگرفته باشد . همه اشیاء آن گونه که باید ، در جایشان قرار دارند . گلدان های متعدد که زیر هم ردیف شده اند تا اگر آبی به آنها داده می شود ، باقی آب به هدر نرود . در هر جای این عمارت و باغ ، دو شیر آب قرار دارد . یک شیر که روی آن نوشته شده ، « آب حوض » و شیری دیگر « آب شهر » . می گویند که دکتر دو سیستم لوله کشی در خانه ایجاد کرده بود . یکی لوله کشی آب شهری که تنها مصرف خوراکی داشته و دیگری آب قنات که عمده مصارف آب از این شبکه صورت می گرفت . آبیاری باغ ، شست وشو و اموری دیگر ...
همواره پرفسور در هر روز با یک برنامه ریزی دقیق و مشخص به کار های متعددی می پرداخت . هر روز دکتر در ساعتی معین به سراغ باغ کوچک خانه اش می رفت و به نگهداری و مواظبت از گیاهانی که با دستان خود آنها را کاشته بود ، می پرداخت . عشق و علاقه عجیب او به گیاهان و حیوانات روحیه ای لطیف در او به وجود آورده بود . علاوه بر آن ، پرفسور با شعر و موسیقی سنتی ایران و موسیقی کلاسیک غرب نیز به خوبی آشنایی داشت . شاید خاطره ای از مهندس حسابی لبخند کمرنگی بر لبانمان می نشاند . او می گوید که پرفسور پس از پایان تحصیلات و اخذ مدرک دکترا ، به تهران مراجعت کرد . بلافاصله بنابر سنت ایرانیان ، او را به ازدواج ترغیب کردند . از میان تمام دختران آن روز که به او پیشنهاد شد ، هیچ کدام مورد قبول او قرار نگرفت .
بالاخره دکتر ، دختر آیت الله حائری را به همسری برگزید . آنها پس از ازدواج احترام بسیاری نسبت به هم قایل بودند . دکتر از آنجا که به موسیقی غربی بسیار علاقه مند بود ، هراز گاهی با گرامافون ، صفحات مورد علاقه اش را گوش می داد . همسر پرفسور ، معتقد بود که گرامافون به لحاظ شرعی دارای اشکال است .
او با تمام احترامی که برای دکتر قایل بود ، هیچ گاه گرامافون را تمیز نمی کرد . اما در سال هایی که آنها زندگی مشترک طولانی را سپری کرده بودند ، پس از مدت ها ، همسر دکتر ، تمام صفحات گرامافون را به دقت می شناخت و حتی به موسیقی های باخ و بتهوون و ... تسلطی کامل داشت . دکتر و همسرش ، بسیار به همدیگر احترام می گذاشتند . آنها تا سال ها در کنار همدیگر زندگی بسیار خوبی داشتند . شاید هیچ کس نمی توانست از احساس این دو نسبت به همدیگر چیزی نداند ، اما آن دو ، مسلما در سکوت هایشان ، در پلک زدن هایشان و در لبخند های کوتاه که به همدیگر نشان می دادند ، سخن های عمیقی بر زبان می راندند . مهندس حسابی راست می گوید وقتی که از پرفسور و مادرش عاشقانه حرف می زند .

0 نظرات:

ارسال یک نظر