۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه
عکس» قبر اسکندر مقدونی در استان همدان
شکر این معنی که عمر جاودانی یافتی
مشت آبی ، ای خِضِر ، بر خاک اسکندر فشان ( صائب تبریزی )
قبر اسکندر در شهر همدان و در خیابان نظر بیک نزدیک تپه هگمتانه واقع شده است . در مورد صاحب قبر نظرات مختلفی ابراز شده است . گروهی او را پیر و مرشد و گروهی اسکندر مقدونی می دانند . برخی نیز قبر را متعلق به یکی از سرداران اسکندر مقدونی به نام " هفایستون " می دانند که در همدان کشته شده است . بنا بر گفته اهالی در این مقبره ، سنگ قبری وجود داشته که توسط افراد ناشناس به سرقت رفته است .
اسکند مقدونی که نام او الکساندروس ، فرزند فیلیپ و المپیا بود ؛ در سال 365 پیش از میلاد مسیح در مقدونیه زاده شده است .
او به یاری بخت توانست ایران و قسمت اعظم جهان آن روز را به تصرف در آورد و انتقام شکست های مکرر رومیان از ایرانیان را بگیرد .
در زمان داریوش سوم هخامنشی ( 336-330 پ.م ) اسکندر به ایران حمله می کند و در سال 330 پ.م. با به قتل رساندن داریوش سوم ، حکومتی را پایه گذاری می کند که با دو سلسله سلوکیان و اشکانیان ، حدود 550 سال بر ایران حکومت می کند . تا اینکه اردشیر بابکان ( پاپکان ) بنیانگذار امپراطوری بزرگ ساسانی ( 226-642 میلادی ) با پیروزی بر اردوان چهارم اشکانی مجددا حکومت ایرانیان را بر سرزمین خود محقق کرد .
بنا بر تحقیق آنوبانینی در روایت های اصلی و حقیقی زرتشتی ( مانند اردویرافنامک که به زبان پهلوی است ) از اسکندر با عنوان " اسکندر ملعون رومی " یاد شده است که سبب کشتار و خرابی و ویرانی ایران گردید و تخت جمشید و کتب مقدس زرتشتی را سوزاند :
" پس اهریمن برای بی دین کردن مردمان ، اسکندر پلید رومی مصر نشین را فریفت و با رنج بسیار ، برای نبرد و ویرانی به ایرانشهر فرستاد .
اسکندر رومی مصر نشین پتیاره بدبخت بی دین بدکار بدکردار ، اوستا و زند را بر آورد و بسوخت . "
اما در روایات فارسی بعد از اسلام داستان هایی که در مورد اسکندر نقل شده است بیشتر به افسانه می ماند ، از جمله در شاهنامه اسکندر را پسر دارای اول می داند ؛ یا نظامی آن سفاک خونخوار را به واسطه آنکه تربیت یافته ارسطو بوده پیامبر می شمارد .
آنچه در مورد اسکندر در ادبیات فارسی بسیار مشهور است آن است که او در پی آب حیات تا انتهای جهان و به ظلمات رفت اما آن را نیافت .
به سان خضر رسیدم کنون به آب حیات
اگر چه رنج کشیدم بسان اسکندر ( امیر معزی )
نکته دیگر اینکه در راه یافتن آب حیات می گویند که خضر او را راهنمایی می کرد ؛ ولی خود از این آب نوشید و جاودانه شد و اسکندر از آن محروم ماند .
آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود از زلال جام جان افزای تو ( حافظ )
اسکندر مقدونی
اِسکَنْدَر مَقْدونی ( ۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد ) در غرب مشهور به « اسکندر کبیر » ، و در ایران مشهور به « اسکندر گجسته » ( به معنای اسکندر ملعون ) ، کشورگشای اهل مقدونیه در سده چهارم پیش از میلاد بود .
نام
اسم این پادشاه مقدونی اسکندر بود و مورخین عهد قدیم نیز چنین نوشته اند ؛ اما بعد ها برخی مورخین اسلامی او را اسکندر الرومی و یا به اشتباه اسکندر ذی القرنین ( بخوانید : ذوالقرنین ) خواندند و برخی نیز از وی به اسکندر المقدونی یاد کردند . ( روم را باید بمعنی یونان یا مقدونی دانست زیرا بیزانس یا روم شرقی را در زمان ساسانیان و قرون اولیه اسلامی روم می گفتند ) .
از آنجا که در عهد قدیم میان مرسوم نبود که پادشاهان هم نام را با اعداد ترکیبی ذکر کنند ، مورخین اولیه وی را اسکندر پسر فیلیپ می خواندند .
در شاهنامه نیز از اسکندر یاد می شود وی نوه فیلیپ ، پسر داراب و برادر دارا معرفی می شود .
نَسَب
پدر اسکندر فیلیپ دوم مقدونی و مادرش اُلمپیاس دختر نه اوپ تولم پادشاه مُلُس ها . ( البته در برخی منابع اسکندر حرام زاده ، و فرزند پدری مصری دانسته شده که این روایت چندان معتبر نیست )
ملس ها مردمی بودند یونانی زبان که در درون اپیر نزدیک دریاچه اِپئومبوتی یا ژانین کنونی سکنی گزیده بودند و پادشاهان این مردم از خانواده اِآسید ها بشمار می رفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیل پهلوان افسانه ای یونان در جنگ تروا می رسانید . بنابراین چون پادشاهان مقدونی عقیده داشتند که نژادشان به هرکول نیم ربّ النوع یونانی می رسد مورخین یونانی نسب اسکندر را از طرف پدر به هرکول و از طرف مادر به آشیل پهلوان داستانی می رسانند . در داستان های ایرانی اُلمپیاس مادر اسکندر را ناهید نامیده اند .
تولد و کودکی
اسکندر در ژوئیه ( ۱۰ تیر تا ۹ اَمرداد ) ۳۵۶ ق.م و در شهر پِلا به دنیا آمد . استاد او ، ارسطو ، فیلسوف معروف یونانی بود . اسکندر در زمان کودکی ، اسبی بسیار پر قدرت و نترس به نام ( بوسفال ) را تربیت کرد که هیچ کس جرئت نداشت از آن سواری بگیرد . این اسب مشهور ، اسکندر را تا هندوستان برد و در آنجا مرد .
پیش از فتح یونان
پدر اسکندر فیلیپ یا فیلیپوس که نخست شاه مُلُس ها بود ، در جنگی که با یونان کرد پیروز گردید و پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد . در این جنگ که در محل خرونه ( Cheronee ) روی داد دو سپاه به هم رسیدند و طلیعه صبح طرفین صف آرایی کردند . فیلیپ فرماندهی جناح راست را به پسرش اسکندر داد و معاونان ممتاز را خود را در کنار او جا داد . فرماندهی جناح چپ را هم خود به عهده گرفت . در این جنگ که طولانی بود تعداد زیادی از هر دو طرف کشته شدند و سرانجام پدر اسکندر در این نبرد پیروز شد . بعد ها هنگامی که فیلیپ وارد نمایشگاهی جهت تماشای صورت دوازده الهه می شد و تمام انظار متوجه بود شخصی پوزانیاس ( pausanias ) نام قمه ای به تن او فرو کرد و پادشاه افتاد و درگذشت . پس از مرگ فیلیپ اسکندر بر تخت سلطنت جلوس کرد .
جوانی اسکندر
فیلیپ دوم توجهی مخصوص به تربیت اسکندر داشت و با این مقصود فردی را با نام لئونیداس که از نزدیکان اُلمپیاس بود مسئول تربیت اسکندر کرد . فیلیپ در انتخاب طبیب و دایه اسکندر نیز تلاش کرد تا همه از خانواده های ممتاز و اشراف باشند ، پس از رسیدن اسکندر به سن جوانی ، فیلیپ به ارسطو ، فیلسوف سرشناس یونان که در آن زمان به مکتب افلاطون می رفت ، نامه ای نوشت که تقریباً مضمون آن چنین بود :
« خدایان بمن پسری اعطا کرده اند و من از تولد او در زمان شخصی مانند تو پیش از بدنیا آمدنش شادم زیرا امیدوارم که اگر مربای تربیت تو شود پسری ناخلف نگردد و بتواند پس از من بار گران این اندوخته های بزرگ را بدوش گیرد من عقیده دارم که نداشتن اولاد بمراتب بهتر از داشتن خلفی که درباره اش مقدر باشد . پس از من باز افتضاحات و رسوائی های نیاکان خود را مشاهده کند ( مقصود فیلیپ احوال بد مقدونیه در زمان پادشاهان قبل از او بوده ) . »
ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدتها بتعلیم و تربیت او پرداخت .
اعتیاد اسکندر به الکل گاه باعث می شد در حال مستی حتی نزدیک ترین افراد ، از جمله یکی از نزدیک ترین دوستانش را بقتل برساند ؛ یا مجموعه تخت جمشید که از بزرگ ترین میراث دنیای قدیم بود را به اتش بکشد . گفته شده که اسکندر در تمام عمر خود بنایی با شکوه ، همچون تخت جمشید را ندیده بود و به دلیل حسادت به این بنای باشکوه آن را به آتش کشید . همچنین برخی اعتقاد دارند او دارای تمایلات همجنس گرایانه بوده و با هفائستین یکی از ژنرال هایش روایط جنسی داشته است .
حمله به ایران
اسکندر در لشکر کشی های خود به آسیا ، در زمان داریوش سوم به سرزمین هخامنشیان حمله کرد و سپاهیان ایران را شکست داد . نامدارترین سردار ایرانی که در برابر اسکندر مقاومت کرد آریو برزن ( سردار محلی سپاه ایران در منطقه ارجان یا بهبهان کنونی ) نام داشت که در چند نبرد پیاپی در برابر اسکندر مقاومت کرد اما سرانجام شکست خورد و کشته شد . اسکندر با تصرف پارسه ، یکی از پایتخت های هخامنشیان این سلسله ایرانی را برای همیشه نابود کرد . وی همچنین در جریان یک شب نشینی و به هنگام مستی فرمان به آتش کشیدن پارسه را صادر کرد که برخی آن را برای تلافی به آتش کشیده شدن آتن به دست خشایارشا می دانند ، اما اعتقاد غالب بر این است که این فرمان به تحریک معشوقه اسکندر صادر شد .
مرگ
اسکندر پس از فتح هند که تا رود هیفاز ( بیس امروزی ) پیشروی کرده بود به علت کمی قشون به ایران بازگشت و به فکر تسخیر عربستان افتاد . بنابراین به سمت بابل حرکت کرد ولی در آنجا به علت تبی که از باتلاق های بابل بر او مستولی شده بود در سن ۳۲ سالگی درگذشت .
Fa.Wikipedia.org ، Istta.ir
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر